درفتح خرمشهر،ملائکه به اذن خدا،به کمک رزمندگان اسلام آمده بودند/ درعملیات خرمشهر،توفیق شهادت نداشتم
به گزارش یزدرسا، سرو ابرکوه در پی ثبت خاطرات دوران دفاع مقدس، در آستانه سالروز فتح خرمشهر سراغ یکی از همشهریان عزیز رفت که در عملیات بیت المقدس حضور داشت. خاطرات آن دوران را از زبان خود رزمنده می شنویم:
غلامرضا بذرافشان هستم فرزند رضا، در سال ۱۳۳۵ متولد شدم، که هرگز پدر را ندیدم. تنها فرزند خانواده بودم زیرا زمانی که مادرم باردار بودند پدرم فوت کرده و من نزد پدربزرگ (پدری) بزرگ شدم. اسم پدرم را روی من گذاشتند. در سال ۵۴ ازدواج کردم که حاصل آن ۵ فرزند پسر و یک دختر بود.
بذرافشان افزود: از سال ۶۰ تا آخر جنگ جمعا ۴ سال در تیپ ۱۸ الغدیر در جبهه ها حضور داشتم و در عملیات های مختلفی، مانند عملیات بیت المدقس، بدر که از ناحیه پای راست مجروح شدم و پس از آن چندین بار به جبهه رفتم. در پیرانشهر ضمن درگیری با منافقین از ناحیه پای چپ مجروح شدم. در مناطق جنگی جنوب و خوزستان در دشت عباس، شلمچه، خرمشهر و … حدود چند ماه نیز در مهاباد کردستان در جبهه های غرب خدمت می کردم. اکنون نیز جانباز ۴۵ درصد هستم.
وی تاکید کرد: در عملیات آزادسازی خرمشهر متاسفانه توفیق شهادت نداشتم. دشمن ما تنها عراق نبود، بلکه بسیاری از سربازان دشمن افرادی قدبلند و سیاه پوست بودند که متوجه شدیم آنها از کشور اردن برای کمک به عراق آمده بودند. در عملیات بیت المقدس واقعا خرمشهر را خدا آزاد کرد. واقعا معجزه بود چون با توان نظامی ما قابل درک نبود حتی صدام هم این را می دانست و قبل از عملیات گفته بود: اگر ایران بتواند خرمشهر را بگیرد کلید بصره را، شخصا به آنها تحویل می دهم.
این یادگار ۸ سال دفاع مقدس تصریح کرد: در همین عملیات رزمندگان اسلام، یک اسیر عراقی گرفته بودند که بسیار گریه می کرد و بغضی که در گلیوش بود به اواجازه صحبت نمی داد. بعد از اینکه کیک و آبمیوه را خورد و کمی آرام تر شد از بچه های ما پرسید: آنهایی که با لباس سفید در کنار شما بودند کجا رفتند؟!
گفتیم: چه کسانی؟ گفت: همان هایی که ما را زمین گیر می کردند، کجا رفتند؟ چرا نیستند؟!
بذرافشان ادامه داد: معلوم است که در عملیات بیت المقدس، ملائکه به اذن خدا، به کمک رزمندگان اسلام آمده بودند؛ ما که چشم بصیرت نداشتیم ببینیم ولی آنها چون بر علیه اسلام و قرآن قیام کرده بودند، خواست خدا بود که ملائک را ببینند.
وی عنوان کرد: در این عملیات آمار دقیقی از شهدا ندارم ولی همان قدر بدانید که دشمن تیربارهای ۴ لول را روبری بچه ها گرفته بود و سانتیمتر به سانتیمتر گلوله شلیک می شد و بدن آنها مخصوصا شهدا مثل گل زیر آتش گلوله پرپر می شد. بمانعلی چاکرالحسینی، شهید احمد روحی پناه (فرمانده دسته)، عباس شیخی (مسئول توپ ۱۰۶) از بچه های همشهری من بودند که در این عملیات حضور داشتند.
بذرافشان به نحوه برخورد رزمندگان ایرانی با اسرای عراقی اشاره کرد و گفت: در زمان جنگ برای تسکین دل های خانواده شهدا، اسرای عراقی را در شهرها می گردانند که از ابرکوه نیز عبور کردند. آنقدر ایرانیان با آنان مدارا می کردند که حتی خانواده هایشان را هم ملاقات می کردند ولی رفتار آنها نسبت به اسرای ایرانی برعکس بود.
جانباز جنگ تحمیلی با بیان خاطرات تلخ و شیرین جبهه ها یادآور شد: معمولا رزمندگان در نامه هایی که برای خانواده شان می نوشتند قید می کردند که " پدر و مادر عزیزم، امیدوارم این جنگ به نفع اسلام تمام شود و به زیارت کربلا مشرف شویم". یکی از خاطراتی که در عملیات بدر با چشم خود دیدم نامه یک عراقی بود که وقتی بچه های اهواز که عربی می دانستند خواندند گفتند نوشته شده " امیدوارم این جنگ به نفع جمهوری اسلامی تمام شود و ما به زیارت امام رضا(ع) برویم" این نامه برای من هم جالب و هم تکان دهنده بود.
وی بیان داشت: در سال ۷۳ مسئول دسته در تیپ ۱۸ الغدیر در پیرانشهر بودم. تقریبا ۱۰۰ روز بود که به ابرکوه نیامده بودم. برای جلوگیری از ورود منافقین و پخش عکس و نوارهای مبتذل توسط آنها، ارتفاعات مرزی مهاباد کردستان را مین گذاری کرده و برای محافظت از بچه های خودی ، اطراف آن را با سیم خاردار حصار کشی می کردیم. در تاریخ14 /73/06 ، به همراه دو نفر دیگر از بچه ها، که یکی از آنها سربازی از کرمانشاه بود و اولین روز بود که به ما پیوسته بود، در این منطقه مجروح شدیم.
بذرافشان گفت: بعد از آن علی فلاح زاده که مسئول بهداری تیپ ۱۸ الغدیر بود، ما را به بیمارستانی در نقده که ۱۵۰ کیلومتر تا مرز فاصله داشت رساند. دکتر به او گفته بود: مرده برای من آوردید؟! پس از عمل جراحی دوباره مرا به بیمارستان تبریز منتقل کردند و بعد از دو عمل جراحی دیگر ، پای چپم را قطع کردند.
در ادامه گفتگو فاطمه فلاح زاده همسر غلامرضا می گوید:
در شرایط سخت زندگی آن زمان، در خانه ای خشت و گلی زندگی می کردیم که فقط یک اتاق داشت، نه برق داشت و نه آب. از تنهایی هایم و نبود همسرم فقط آنقدر بگویم که حتی نام بچه ها را خودم انتخاب می کردم. هیچ کس را نداشتیم؛ شوهرم تنها فرزند خانواده اش بود. حدودا دو ما یا دو ماه و نیم یکبار به مدت ۱۵ روز مرخصی می آمد که در این زمان هم در بیرون از خانه مشغول به کار بود.
مادرم که شب ها به خانه من می آمد، یک شب از فرزند بزرگم محسن پرسید: اگر پدرت شب بیاید تو متوجه می شوی که درش را باز کنی؟ محسن جواب داد: من که شب ها خواب هستم، اما مادرم وقتی من میخوابم هنوز بیدار است و وقتی صبح بیدار می شوم، می بینم که بیدار است.
بذرافشان در پایان گفت: امروز پس از گذشت سی و چند سال از حمله نظامی عراق و پیروزی ایران در جنگ، باید بدانیم که جنگ هنوز تمام نشده و دشمنان قسم خورده ما انگلیس، آمریکا، اسرائیل و در کنارشان فرقه ضاله وهابیت که فقط اسم انسان را دارند و بویی از انسانیت نبرده اند بیکار ننشسته اند.
فردی که دفتر به دست دارد غلامرضا بذرافشان
نفر جلو بذرافشان
فردی که چفیه مشکی دارد غلامرضا بذرافشان
تشییع پیکر شهید علی دارایی همزمان با اعزام نیرو به جبهه (بذرافشان عصا به دست)
لحظه اعزام نیرو به جبهه- نفر جلو بذرافشان
صمیمیت در سفره های غذای جبهه ها- بذرافشان لیوان به دست
از راست به چپ: نفر دوم غلامرضا بذرافشان، نفر سوم شهید محمد باقر فلاح زاده، نفر چهارم شهید محمد مهدی فلاح زاده فرزند علی