دفاع از انقلاب و اسلام بهترین انگیزه ام بود
به گزارش یزدرسا؛ سکینه دهقان از بانوان فعال در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ سالهای دفاع مقدس است. خبرنگار یزدبانو با این بانوی فداکار مصاحبه ای داشته است که در ادامه می خوانید:
خودتان را معرفی بفرمایید.
سکینه دهقان هستم.
از آن روزها و فعالیت بانوان در آن زمان بگویید.
در زمان جنگ زنان عاشقانه و با جان و دل برای آماده سازی خوراک و پوشاک رزمندگان مشغول بودند؛ گروهی به بسته بندی مواد غذایی و گروهی به دوخت پوشاک مورد نیاز آنها می پرداختند.
صمیمیت موج می زد و هرکس با چنان انگیزه ای فعالیت می کرد که گویی فرزند خود مجهز می کرد.
من بیشتر در زمینه بسته بندی موا غذایی چون بادام، گردو، آجیل، توت خشک و ... فعال بودم.
کجا این فعالیت ها را انجام می دادید؟
در محل پایگاه بسیج
کسی از خانواده شما به جبهه رفت؟
بله همسر و سه پسرم به جبهه رفتند؛ دو پسرم در جبهه مجروح شده و جانباز اند.
سخت نبود؟
دوری از عزیزانم خیلی سخت بود؛ اما انگیزه دفاع از انقلاب به من روحیه داد تا هم خود فعالیت کرده و هم همسر و فرزندانم را راهی جبهه کنم.
اطرافیان در اینباره چه می گفتند؟
بعضی افراد تشویق می کردند و رفتن همسر و فرزندانم به جبهه و فعالیت خودم در پشت جبهه را تحسین می کردند.
یادم می آید یک روز که فرزندانم عازم جبهه بودند آنها را بدرقه می کردم که یکی از همسایه هامان به من طعنه زد . گفت:«خنده می کنی؟ داری بچه هایت را به کشتن می دهی» و من در پاسخ به او گفتم «همه زندگی ام فدای اسلام و انقلاب»
دوست داشتم در مقابل حضرت فاطمه(س) شرمنده نباشم.
چه میزان از وقت خودتان را برای فعالیت در پشت جبهه می گذاراندید؟ این میزان ضربه ای به کارهای اصلیتان نمی زد؟
نه با برنامه ریزی که داشتم به امور منزل و تربیت فرزند می رسیدم. تقریبا روزها از صبح تا ظهر را به بسیج می رفتیم و در کنار فعالیتهایی که برای پشتیبانی از رزمندگان داشتیم برنامه هایی چون دعا و زیارت عاشورا را برگزار می کردیم.
اصلی ترین انگیزه تان چه بود؟
تنها و تنها ثواب خدمت به اسلام و انقلاب را در نظر داشتم و از خدا ممنونم که توانستم چند قدمی کوچک برای رزمندگان بردارم.
خاطره ای از آن روزها دارید؟
آن روزها سراسر خاطره بود.
شور و اشتیاق وصف ناشدنی برای خدمت به رزمندگان اسلام، شرکت در مراسم سخنرانی، راهپیمایی، تشییع جنازه شهدا.
یک روز که فرزندم محمدعلی از جبهه آمده بود، دوستش را به خانه آورد. رفته بودم تا وسایل پذیرایی را از آشپرخانه بیاورم، وقتی برگشتم دوست محمدعلی پای مصنوعی اش را جدا کرده بود؛ یک لحظه خیلی ترسیدم و این ترس من باعث خنده همه شده بود.