روایت خواندنی سفر امام خامنه ای به دارالعباده یزد از نگاه یک مستندساز
سکانس اول:
روز- خارجی – فرودگاه شهید صدوقی یزد
یادمه همراه دوستان برای تصویر برداری از سفرآقا به یزد دعوت شده بودم که یک مستند تاریخی برای شهر دیار خودم بسازم ساعت 6 صبح بود به سمت فرودگاه حرکت کردیم اونجا یه حس عجیبی داشتم فکر اینکه بتونم نفر اول مسلمین جهان رو با جشمام ببینم وبا دوربین خودم شکارکنم اصلا در باورم نمی گنجید استرس خاصی داشتم صدای نشستن پرواز را که شنیدم بخودم گفتم: "محسن جان اگر مرد کاری بیا اینجا خودت رو نشون بده دنبال یک کار ماندگار بودی خدا بهت رو کرد "
ماشین آقا حرکت کرد و هجوم عظیم از مردم با شور واشتیاق غیر قابل وصف پشت سر عزیزمون حرکت می کردندپاسدارها به هر زبانی میشود از مردم میخواهند مراقب باشند، اما انگار کسی به زبانی دیگر به آنها میگوید مگر چند بار قرار است رهبر به شهرتان بیاید اهالی یزد؟! بایست و زل بزن به جایگاه که لحظه دیدار نزدیک است.
آسمان یزد در اولین روز میزبانی از رهبر معظم انقلاب حسابی ابریست. تا استقرار سخنرانی به میدان امیرچقماق حدود دو ساعت طول کشید و هر قدر این مسیر را بیشتر طی میکنیم، ابرها بیشتر میشوند. باد هم با خودش مسابقه گذاشته است در وزیدن. از حالا میشود حدس زد که اگر این ابرها باریدن بگیرند، چه شعاری از بین لبهای مردم یزد بیرون خواهد ریخت.
* ابتدای خیابان قیام کلی آدم منتظر ماشیناند تا خودشان را به ماشین رهبرمون برسوننن. ورودی هر کوچه هم پُر از افرادی است که دو طرف خیابان جمع شده اند و پرچم و سینی اسپند به دست، منتظرند تا حتی برای چند لحظه از رهبر انقلاب در مسیر راه استقبال کنند.
میدان ورودی مردم ایستگاه صلواتی زده اند و در بسته های کوچک، صبحانه پخش میکنند.دیشب در شهر غوغا کرده اند جوانان با کاروانهای شادی وآش نذری پختن؛ اما امروز صبح هم تتمه این کاروانها در خیابان پرچم میچرخانند و بوق می زنند. یکی از اینها با زرنگی میخواهد پشت کاروان گروه ما وارد میدان امیر چقماق شود که خب، البته بچههای حفاظت حواسشان جمعتر ازاین حرفهاست.
سکانس دوم
روز – خارجی – میدان امیر چقماق
میدان امیر چقماق از چند ساعت قبل زیر قدمهای مردم این شهر رفته است، اما الان که ساعت از 9 گذشته دیگر کمتر جایی خالی مانده است. قسمت خانمها که ظاهرا کوچکتر از آقایان است پر شده و تازه واردها باید به همان گوشه و کنار قناعت کنند. باران نمنم شروع میکند به باریدن؛ هوای بارانی بچههای باسابقه را به یاد خاطرات بارانی میاندازد. اما هوای بارانی مردم شهری که باران کم به خود دیده را یاد شعار میاندازد: " باران رحمت آمد/ رهبر ما خوش آمد"
یادمه برای خیر مقدم آقا، دختر بچه مهربونی که بعدها با پدرش درسازمان بهزیستی همکارشدیم دکلمه ای راخوند که تمامی افرادی که در آنجا بودند حس خاصی آنهارافراگرفت بله اون کسی نبود جز "زهرا السادات قائم محمدی " که (بعدها برای ساخت یک برنامه کودک تلویزیونی در مدرسه شاهد دیدمش که حسابی منوبه حال وهوای آن روزها برد) .صدا شعارها وخوش آمدگویی مردم در کل فضای تاریخی امیر چقماق پیچیده بود مثل :
*مجری میخواند:
بسیجی ام به امید ظهور پنجره ام
و بازمانده نسل هزار حنجره ام
هنوز عهد و مرامی که داشتم دارم
و جان نیمه تمامی که داشتم دارم
و مردم میخوانند:
ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم...
ورود چند نفر به جایگاه و آوردن صندلی آقا و میزان کردن میکروفن، مردم را به صرافت می اندازد که آقا آمده است. بلند میشوند، هجوم میآورند جلو و پر شورتر از قبل شعار میدهند. افرادی که جلوی جمعیت هستند، بین مردم و داربستها گیر افتادهاند و فشار عجیبی را تحمل میکنند. پاسدارها به هر زبانی میشود از مردم میخواهند بنشینند، اما انگار کسی به زبانی دیگر به آنها میگوید مگر چند بار قرار است رهبر به شهرتان بیاید اهالی یزد؟! بایست و زل بزن به جایگاه که لحظه دیدار نزدیک است.
سکانس دوم
روز – خارجی – میدان امیر چقماق- سکوی تصویربرداری
* رفتهام بالای سکوی مخصوص فیلمبردارها و عکاسها و از این بالا صورتها را اسکن میکنم. آقا وارد میشود و مردم گُر میگیرند. در اولین لحظات صداها چیزی بین داد و فریاد است. کمکم افرادی که زودتر به خودشان مسلط شدهاند، شروع میکنند به شعار دادن و اینگونه است که فریاد آرام آرام جای خودش را به شعار میدهد. بین همه شعارها، این «دسته گل محمدی/ به شهر ما خوش آمدی» بیشتر به دل میچسبد. دست و دلبازی میزبانی که همه دار و ندارش را پای میهمانش ریخته است، در این شعار قدیمی موج میزند. شهرمان را به پای قدومت قربان میکنیم، ای سلاله پیامبر(ص...
* از این بالا که نگاه میکنم حداقل پنج نفر را در حال گریه کردن میبینم. پیرمردی که عکس رهبر را در دست گرفته و دو دستش را در فضا تکان میدهد و زیر لب چیزی میگوید و میگرید؛ پسر جوان بیست و چند سالهای که یک پایش در گچ است و صورتش را با دو دست پوشانده و شانه هایش میلرزد، سه پسر نوجوان که ریز ریز گریه میکنند و بینی سرخ شده از سرما و گریه کردن را پاک میکنند. بعد از سخنرانی سراغ این سه نفر رفتم و پرسیدم چرا گریه میکردید؟ یکی از آنها دوباره زد زیر گریه و یکی دیگر جواب داد: بالاخره مهر رهبر تو دلمونه!
* آقا از از شهر یزد ازایمان وعلم مردم می گوید انگار به مردم یزد آشنایی میدهد. رهبر صحبتهای خود در جمع مردم شهر دارالعباده را باز میکند و از مختصات پیشرفت در جهانبینی اسلامی میگوید. باران نم نم میآید هواکمی سرد شده است ، همان باران رحمتی که پا به پای رهبر این مردم خوش آمده بود. زمین آسفالت وچمن میدان حالا نم میکشد اما هنوز صبر این مردم ته نکشیده است. گونیهای آبی زیرانداز را روی سر میکشند، پدرها با کت و کاپشنشان بچهها را میپوشانند، عکاسها هر جور شده تکه نایلونی پیدا میکنند تا دوربین را از خیس شدن حفظ کنند و حتی یکی از پایین یک کاپشن برای فیلمبردار بینوای صدا و سیما پرت میکند بالا، اما به جز چند نفر کسی حاضر نمیشود لحظه ای زودتر از آقا از جایش بلند شود.
آقا که دعا میکنند و بلند میشوند. مردم بلند که نه، از جا میپرند و دوباره شعار میدهند. آقا میرود و مردم شهر دالعباده وحالا که رهبرمون یک اسم قشنگ برای اون انتخاب کرده بود بله " دارالعلم " میمانند با یک دنیا شیرینی که از این دیدار یک ساعته زیر زبانشان مانده و حالا حالاها میتوانند مزمزهاش کنند. آری تاریخ ورودش در اذهان تموم مردم یزد نقش بسته است ودر تقویم یزد این روز را همه ساله گرامی میداریم .
" 12 دیماه1386"
محسن شادکام
تدوینگرسینما وتلویزیون
انتهای پیام/ع
Related Assets:
- روایت خواندنی سفر امام خامنه ای به شهر دارالعباده یزد از نگاه یک مستندساز
- خاطره یک دانشجوی یزدی از 12 دی 86
- دی ماه در استان یزد تبلور ولایتمداری است
- بانوان یزدی از خاطرات 9 دی و 12 دی می گویند
- در سفر رهبر معظم انقلاب به استان یزد چه گذشت؟+ تصاویر
- سروده شاعر یزدی به مناسبت سالروز سفر رهبر انقلاب به یزد