شناسه : 6253246
آلزايمر هم نتوانست تصوير شهيد را از ذهن مادر پاك كند
مادر شهيد در آستانه صد سالگي قرار دارد و به علت كهولت سن قادر به تكلم نيست و دخترش به عنوان خواهر شهيد روايتگر ايثارگري برادر و عشق مادرانه مادر است. او ميگويد: مادر و پدرم دو فرزند بيشتر نداشتند يكي من بودم و ديگري قربانعلي و به قول معروف مادرم بيشتر قربانعلي را دوست داشت. قربانعلي درهمان دوران ستمشاهي به عنوان يكي از مهرههاي اصلي منطقه جنوب تهران در نشر و توزيع اعلاميههاي حضرت امام (ره) فعاليت ميكرد. آن زمان قربانعلي 24 سال بيشتر نداشت و بعد ازمرگ پدر با مادر 58 سالهمان زندگي ميكرديم و خرج و مخارج خانه توسط همسرم و قربانعلي كه كارمند بخش كترينگ شركت هواپيمايي ملي ايران بود تامين ميشد. روزي كه خبر بمبگذاري در سينما ركس آبادان منتشرشد قربانعلي سراسيمه آمد خانه وساك دستياش را برداشت و ازهمه خداحافظي كرد و گفت: خواهر كاركنان هواپيمايي اعتصاب سه روزه كردند و من بايد به آبادان بروم. هر چه من اصرار كردم فايدهاي نداشت. هر چند آن زمان رفتن قربانعلي به اهواز برايم سوال بود ولي بعدها فهميدم برادرم عضو اصلي شاخههاي مبارزه با ساواك و رژيم ستمشاهي بوده و آن روز ماموريت انتقال بخشي از اعلاميههاي حضرت امام (ره) به اهواز را داشته است. پس از سه روز اوضاع كشور به هم ريخت. بختيار از ايران بيرون نميرفت و اعتصابات گستردهتر شد. مادرم خيلي بيتابي ميكرد. براي همين عكس قربانعلي را در روزنامهها چاپ كرديم تا شايد كسي خبري از او داشته باشد. بعدها فهميديم كه قربانعلي همراه با اعلاميهها توسط ساواك دستگير شده وتحت شكنجه شهيد شده است. غسال برادرم ميگفت: با اينكه ساواكيها مانع غسل دادن قربانعلي شدند ولي من او را با عزت و احترام غسل دادم چون در شهر اهواز غريب بود و پس از غسل و كفن نماز ميت شهيد با حضور جمع كثيري از مردم اهواز اقامه شد. تا اينكه از روي عكس چاپ شده در روزنامه، يك روز از طرف هواپيمايي تماس گرفتند و خبر دادند برادرم شهيد شده و در گورستان اموات غريبه اهواز (گورستاني كه مردههاي نا آشنا و غير بومي را دفن ميكنند) دفن شده است. مادرم ديگر طاقت نداشت و تنها به سمت اهواز حركت كرد. هوا ديگر رو به گرمي بود و بعد از سه ماه از مادرم خبري نداشتيم. بعدها شنيديم كه مادر روزها در گرماي تابستان اهواز كنار مزار شهيد بوده و شبها در مساجد وحسينيهها ميخوابيده است. انتقال شهيد از اهواز به تهران بعد از 8ماه نكته قابل تامل اينجا بود كه پاسدارها در هشت ماهي كه مادرم بر مزار فرزند شهيدش در گورستان اهواز بيتوته كرده بود هر روز به او سر ميزدند و احتياجات او را برطرف ميكردند و وقتي كه همسرم همراه با تعدادي از دوستان و بستگان براي پيدا كردن مادر به اهواز رفتند با تعجب ديدند كار قربانعلي درست شده و با حكم امام جمعه اهواز مجوز انتقال پيكر شهيد از اهواز به تهران را گرفته بودند. قرار شد خواهران پاسدار با ترفندي مادرم را از مزار شهيد دوركرده تا بتوانند نبش قبر كنند و شهيد را به تهران منتقل كنند. شب كه مادرم به گورستان ميآيد با قبرخالي فرزندش مواجه ميشود و شروع به شيون و زاري ميكند تا اينكه پاسدارها همان شبانه مادرم را با قطار به تهران ميفرستند و صبح زود مادرم خود را به بهشت زهرا (س) رساند. بدن برادر شهيدم بعد از 8 ماه سالم بود خواهر شهيد در حالي كه پس از 33 سال هنوز داغدار برادر است ميگويد: وقتي خواستند برادرم را در بهشت زهراي تهران دفن كنند با حيرت ديديم كه پيكر شهيد سالم است و انگار همين ديروز شهيد شده به نحوي كه همسايهها و اقوام به انگشتان پاي قربانعلي دست ميزدند و با تعجب صلوات و فاتحه ميفرستادند. آغاز زندگي ننه علي در كنار مزار فرزند شهيدش پس از دفن برادرم، مادر هر روز سر مزار قربانعلي ميآمد تا اينكه آرام آرام اين آمد و رفتها بيشتر شد به نحوي كه مجبور شديم روي قبر يك سايبان بزنيم تا آفتاب و باران مادر را اذيت نكند ولي سايبان هم كارساز نبود و سايبان تبديل به اتاقك فلزي شد. البته بنياد شهيد و بهشت زهرا (س) هم كاري به كار «ننه علي» نداشتند و احترام زيادي براي او قائل بودند. خواب عجيب ننه علي / تنها مادري شهيدي كه در كنار فرزندش دفن ميشود خواهر شهيد قربانعلي رخشاني ميگويد: يك روز مادرم از خواب بلند شد و گفت: خواب عجيبي ديدم. علي آمد به خوابم و گفت مادر دارند پيراهن من را لگد ميكنند.بعد به سرعت به طرف بهشت زهرا (س) حركت كرد. وقتي كه به مزار برادرم رسيد ديد با حضور مديرعامل وقت بهشت زهرا (س) دارند كنار مزار شهيد، شهيد ديگري دفن ميكنند كه مادرم خود را به داخل قبر مياندازد و ميگويد تو را به خدا اين قبر را به من بدهيد چون با جون دل علي را بزرگ كردم وبراي اسلام قربانياش كردهام. بگذاريد در كنارعلي دفن شوم. مديرعامل موافقت ميكند تا اين قبر خالي بماند تا روزي كه مادرم از دنيا برود و ميتوان گفت مادرم تنها مادر شهيدي است كه در كنار فرزند شهيدش دفن ميشود. آري اين حقيقت دارد مادر شهيد قربانعلي رخشاني از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۸ يكه و تنها در اين اتاقك فلزي زندگي كرد. به گفته برخي از كاركنان قديمي بهشت زهرا (س) تا مدتها اين اتاقك برق نداشت وسيله گرمايشي و سرمايشي نداشت و ننه علي در تاريكي شب ميان قبور شهدا زندگي ميكرد. آلزايمر هم نتوانست تصوير شهيد را از ذهن مادر پاك كند ننه علي بعد از سال 78 به دليل كهولت سن و بيماري جسمي ميهمان خانه تنها دخترش شد و از آن به بعد هرچند ماه يكبار به زيارت مزار فرزندش ميآمد تا اينكه به بيماري آلزايمر مبتلا شد. وقتي كه نوه بزرگ ننه علي تصوير قربانعلي را روبهروي چشمهاي مادربزرگ قرار داد ناگهان مادر به تصوير فرزند شهيدش خيره شد. ساعتها طول كشيد تا عشق بر فراموشي مغز چيره شود و من به چشم خود ديدم كه مادري مبتلا به آلزايمر تصوير فرزند شهيدش را ميبوسيد. اما امروز ديگر خبري از زائران قبور شهدا و كلبه ننه علي نيست. ديگر كسي سراغي از او نميگيرد. عدهاي ميگويند مگر مادر شهيد ساكن بهشت زهرا (س) هنوز زنده است؟ عدهاي ديگر هم ننه علي را سالهاست فراموش كردهاند. آري ننه علي مادر شهيدي كه حافظ قرآن و احاديث و روايات است امروز به دليل شكستگي پايش در سن صد سالگي روي ويلچر زندگي ميكند و ديگر ناي حرف زدن ندارد. امروز ننه علي حتي يك تخت هم ندارد تا روي آن خستگي 33 سال داغ دوري فرزند را تحمل كند. بهراستي كه ما آلزايمر گرفتهايم اما ننه علي هنوز هوشيار است. منبع:پایگاه اطلاع رسانی شهدای ایران
مادر شهيد در آستانه صد سالگي قرار دارد و به علت كهولت سن قادر به تكلم نيست و دخترش به عنوان خواهر شهيد روايتگر ايثارگري برادر و عشق مادرانه مادر است. او ميگويد: مادر و پدرم دو فرزند بيشتر نداشتند يكي من بودم و ديگري قربانعلي و به قول معروف مادرم بيشتر قربانعلي را دوست داشت. قربانعلي درهمان دوران ستمشاهي به عنوان يكي از مهرههاي اصلي منطقه جنوب تهران در نشر و توزيع اعلاميههاي حضرت امام (ره) فعاليت ميكرد. آن زمان قربانعلي 24 سال بيشتر نداشت و بعد ازمرگ پدر با مادر 58 سالهمان زندگي ميكرديم و خرج و مخارج خانه توسط همسرم و قربانعلي كه كارمند بخش كترينگ شركت هواپيمايي ملي ايران بود تامين ميشد. روزي كه خبر بمبگذاري در سينما ركس آبادان منتشرشد قربانعلي سراسيمه آمد خانه وساك دستياش را برداشت و ازهمه خداحافظي كرد و گفت: خواهر كاركنان هواپيمايي اعتصاب سه روزه كردند و من بايد به آبادان بروم. هر چه من اصرار كردم فايدهاي نداشت. هر چند آن زمان رفتن قربانعلي به اهواز برايم سوال بود ولي بعدها فهميدم برادرم عضو اصلي شاخههاي مبارزه با ساواك و رژيم ستمشاهي بوده و آن روز ماموريت انتقال بخشي از اعلاميههاي حضرت امام (ره) به اهواز را داشته است. پس از سه روز اوضاع كشور به هم ريخت. بختيار از ايران بيرون نميرفت و اعتصابات گستردهتر شد. مادرم خيلي بيتابي ميكرد. براي همين عكس قربانعلي را در روزنامهها چاپ كرديم تا شايد كسي خبري از او داشته باشد. بعدها فهميديم كه قربانعلي همراه با اعلاميهها توسط ساواك دستگير شده وتحت شكنجه شهيد شده است. غسال برادرم ميگفت: با اينكه ساواكيها مانع غسل دادن قربانعلي شدند ولي من او را با عزت و احترام غسل دادم چون در شهر اهواز غريب بود و پس از غسل و كفن نماز ميت شهيد با حضور جمع كثيري از مردم اهواز اقامه شد. تا اينكه از روي عكس چاپ شده در روزنامه، يك روز از طرف هواپيمايي تماس گرفتند و خبر دادند برادرم شهيد شده و در گورستان اموات غريبه اهواز (گورستاني كه مردههاي نا آشنا و غير بومي را دفن ميكنند) دفن شده است. مادرم ديگر طاقت نداشت و تنها به سمت اهواز حركت كرد. هوا ديگر رو به گرمي بود و بعد از سه ماه از مادرم خبري نداشتيم. بعدها شنيديم كه مادر روزها در گرماي تابستان اهواز كنار مزار شهيد بوده و شبها در مساجد وحسينيهها ميخوابيده است. انتقال شهيد از اهواز به تهران بعد از 8ماه نكته قابل تامل اينجا بود كه پاسدارها در هشت ماهي كه مادرم بر مزار فرزند شهيدش در گورستان اهواز بيتوته كرده بود هر روز به او سر ميزدند و احتياجات او را برطرف ميكردند و وقتي كه همسرم همراه با تعدادي از دوستان و بستگان براي پيدا كردن مادر به اهواز رفتند با تعجب ديدند كار قربانعلي درست شده و با حكم امام جمعه اهواز مجوز انتقال پيكر شهيد از اهواز به تهران را گرفته بودند. قرار شد خواهران پاسدار با ترفندي مادرم را از مزار شهيد دوركرده تا بتوانند نبش قبر كنند و شهيد را به تهران منتقل كنند. شب كه مادرم به گورستان ميآيد با قبرخالي فرزندش مواجه ميشود و شروع به شيون و زاري ميكند تا اينكه پاسدارها همان شبانه مادرم را با قطار به تهران ميفرستند و صبح زود مادرم خود را به بهشت زهرا (س) رساند. بدن برادر شهيدم بعد از 8 ماه سالم بود خواهر شهيد در حالي كه پس از 33 سال هنوز داغدار برادر است ميگويد: وقتي خواستند برادرم را در بهشت زهراي تهران دفن كنند با حيرت ديديم كه پيكر شهيد سالم است و انگار همين ديروز شهيد شده به نحوي كه همسايهها و اقوام به انگشتان پاي قربانعلي دست ميزدند و با تعجب صلوات و فاتحه ميفرستادند. آغاز زندگي ننه علي در كنار مزار فرزند شهيدش پس از دفن برادرم، مادر هر روز سر مزار قربانعلي ميآمد تا اينكه آرام آرام اين آمد و رفتها بيشتر شد به نحوي كه مجبور شديم روي قبر يك سايبان بزنيم تا آفتاب و باران مادر را اذيت نكند ولي سايبان هم كارساز نبود و سايبان تبديل به اتاقك فلزي شد. البته بنياد شهيد و بهشت زهرا (س) هم كاري به كار «ننه علي» نداشتند و احترام زيادي براي او قائل بودند. خواب عجيب ننه علي / تنها مادري شهيدي كه در كنار فرزندش دفن ميشود خواهر شهيد قربانعلي رخشاني ميگويد: يك روز مادرم از خواب بلند شد و گفت: خواب عجيبي ديدم. علي آمد به خوابم و گفت مادر دارند پيراهن من را لگد ميكنند.بعد به سرعت به طرف بهشت زهرا (س) حركت كرد. وقتي كه به مزار برادرم رسيد ديد با حضور مديرعامل وقت بهشت زهرا (س) دارند كنار مزار شهيد، شهيد ديگري دفن ميكنند كه مادرم خود را به داخل قبر مياندازد و ميگويد تو را به خدا اين قبر را به من بدهيد چون با جون دل علي را بزرگ كردم وبراي اسلام قربانياش كردهام. بگذاريد در كنارعلي دفن شوم. مديرعامل موافقت ميكند تا اين قبر خالي بماند تا روزي كه مادرم از دنيا برود و ميتوان گفت مادرم تنها مادر شهيدي است كه در كنار فرزند شهيدش دفن ميشود. آري اين حقيقت دارد مادر شهيد قربانعلي رخشاني از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۸ يكه و تنها در اين اتاقك فلزي زندگي كرد. به گفته برخي از كاركنان قديمي بهشت زهرا (س) تا مدتها اين اتاقك برق نداشت وسيله گرمايشي و سرمايشي نداشت و ننه علي در تاريكي شب ميان قبور شهدا زندگي ميكرد. آلزايمر هم نتوانست تصوير شهيد را از ذهن مادر پاك كند ننه علي بعد از سال 78 به دليل كهولت سن و بيماري جسمي ميهمان خانه تنها دخترش شد و از آن به بعد هرچند ماه يكبار به زيارت مزار فرزندش ميآمد تا اينكه به بيماري آلزايمر مبتلا شد. وقتي كه نوه بزرگ ننه علي تصوير قربانعلي را روبهروي چشمهاي مادربزرگ قرار داد ناگهان مادر به تصوير فرزند شهيدش خيره شد. ساعتها طول كشيد تا عشق بر فراموشي مغز چيره شود و من به چشم خود ديدم كه مادري مبتلا به آلزايمر تصوير فرزند شهيدش را ميبوسيد. اما امروز ديگر خبري از زائران قبور شهدا و كلبه ننه علي نيست. ديگر كسي سراغي از او نميگيرد. عدهاي ميگويند مگر مادر شهيد ساكن بهشت زهرا (س) هنوز زنده است؟ عدهاي ديگر هم ننه علي را سالهاست فراموش كردهاند. آري ننه علي مادر شهيدي كه حافظ قرآن و احاديث و روايات است امروز به دليل شكستگي پايش در سن صد سالگي روي ويلچر زندگي ميكند و ديگر ناي حرف زدن ندارد. امروز ننه علي حتي يك تخت هم ندارد تا روي آن خستگي 33 سال داغ دوري فرزند را تحمل كند. بهراستي كه ما آلزايمر گرفتهايم اما ننه علي هنوز هوشيار است. منبع:پایگاه اطلاع رسانی شهدای ایران
گفتگو
| |
| |
| |
| |
|
گزارش
| |
| |
| |
| |
|