Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

مادر شهید مدافع حرم؛

خبر شهادت پسرم رادرخواب دادند/کسانی که سعی در منصرف کردن رضا داشتند حالا برای اعزام پرپر می زنند


مادر شهید مدافع حرم گفت: خبر شهادت فرزندم در خواب به من داده شد.

سرو ابرکوه؛

شهید سیدرضا حسینی در تاریخ بیستم اردیبهشت ماه 1363 در مشهد دیده به جهان گشود. سیدرضا پس از 6سال حضور در مشهد به همراه خانواده راهی یزد شد و در سن 18 سالگی  به اتفاق خانواده در شهر مقدس قم سکونت یافت اما این مهاجرت نیز 6 سال بیشتر دوام نیاورد و مجدداٌ به یزد بازگشت که پس ازمدتی پدر گرامیش را به علت بیماری سرطان از دست داد و سرپرستی مادر را نیز برعهده گرفت.

این شهید والامقام در سال 1392 به جرگه متاهلین پیوست که حاصل آن یک فرزند دختر2.5ساله به نام ساراست.

مادر شهید در مصاحبه اختصاصی با یزد امروزگفت: یک سالی بود که رضا مرتبا از اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) صحبت می کرد شب و روز به من التماس می کرد تا اجازه بدهم در سوریه حضور پیدا کند اما من راضی نمی شدم رضا می گفت: مادر از یک طرف مردم سوریه مانند مردم افغانستان مظلوم هستند و از طرف دیگر ما سید و شیعه هستیم و باید از حرم عمه ام زینب دفاع کنیم واگر حرم مدافعی نداشته باشد به وسیله  داعشی ها با خاک یکسان می شود.

آموزش در ماه مبارک رمضان

بانو زینب حسینی ادامه داد: به رضا گفتم برو اما من راضی نیستم به من گفت مادرتو که می دانی من بدون اجازه توآب هم نمی خورم  خلاصه آنقدر اصرار کرد تا من راضی شدم با رضایت من در تیپ فاطمیون ثبت نام کرد و برای آموزش راهی تهران شد یادم هست ماه شعبان سال گذشته بود و آموزش ها با ماه رمضان تداخل پیدا کرده بود و نتوانسته بود روزه هایش را بگیرد برای همین وقتی برای مرخصی پایان دوره آموزشی آمد تنها 18 روز پیش ما بود که 12 روز آن را به ادای قضای روزه ها پرداخت تا اینکه روز موعود فرا رسید.

مادر شهید افزود: رضا به سوریه اعزام شد و در اولین اعزام پس از20روز حضور از ناحیه سر مجروح شده و برای معالجه به تهران اعزام شد به علت اصابت ترکش با سر تا مدتی پس از عمل قادر به صحبت کردن نبود.

اعزام دوباره بلافاصله پس از اتمام دوران نقاهت

خانم حسینی درادامه اظهار داشت: پس از 50روز و پایان دوره نقاهت دوباره برای اعزام به سوریه مهیا شد به او گفتم مادر تو زن و بچه داری تکلیف خودت را هم انجام دادی دیگر نیازی به رفتن تونیست رضا لبخندی زد و گفت: مادر، من با عمه جانم عهد کردم تا  7مرتبه برای دفاع از حرمش بروم اگر در این 7مرتبه به فیض شهادت رسیدم خوشا به حالم واگر نرسیدم به تو قول می دهم برای همیشه کنار تو وزن وبچه ام بمانم.

مادرشهید با اشاره به این مطلب که خیلی از اقوام با رفتن رضا به سوریه مخالف بودند و از طرق مختلف سعی در منصرف کردن او را  داشتند خاطر نشان کرد:برخی از اقوام به او می گفتند تو همین جا هم می توانی ماهیانه همین 2میلیون تومانی که به تو می دهند را پیدا کنی چه لزومی دارد تا جان خود را به خطر بیندازی و رضا در پاسخ می گفت: خدای من شاهد است که رفتن من به سوریه برای پول نیست و هدفی من دفاع از حرم عمه ام زینب و مردم مظلوم سوریه است شما نیستید تا ببینید چگونه شیعیان آن جا را قلع و قمح می کنند من شیعه ام و نمی توانم این صحنه ها را ببینم وساکت بمانم.

 خبرشهادت پسرم را درخواب به من دادند

خانم حسینی در خصوص چگونگی اطلاعش از جریان شهادت شهید اظهار داشت: زمانی که رضا سوریه بود هر 10روز یکدفعه زنگ می زد و امکان نداشت حتی یک روز جابه جا بشود اما این دفعه آخر 12 روز طول کشیده بود دلشوره ای عجیب مرا داشتم به بچه ها می گفتم شک ندارم برای رضا اتفاقی افتاده شب ها خواب نداشتم فقط از خدا می خواستم اسیر نشده باشد چون رضا فیلم هایی از توحشات داعش ها در رفتار با اسرا را به من نشان داده بود آرام وقرار نداشتم مرا به دکتر اعصاب بردند و دکتر برایم قرص خواب آور تجویز کرد.

بالاخره با خوردن قرص ها خواب رفتم شب خواب دیدم سه آقا که یکی از آن ها از سادات بود وارد منزل من شدند، آقا سید به من رو کرد و گفت مادر،رضا به شهادت رسیده، صبح که از خواب بیدار شدم به دخترم تلفن زدم و گفتم رضا شهید شده، چون روز قبل با دامادم تماس گرفته بودند و گفته بودند رضا زخمی شده است دخترم با تعجب پرسید چه کسی این خبر را به تو داده و من گفتم درخواب به من گفتند.

وی اضافه کرد: دخترم گفت مادر، رضا زخمی شده و من گفتم پس مطمئنم شهید شده گفت چه جوری مطمئنی ؟ گفت رضا خودش چندین مرتبه به من گفت مادر هر موقع خبر زخمی شدنم را به تو دادند یعنی شهید شدم والا اگر زخمی باشم خودم تماس می گیرم.

بانو حسینی  ادامه داد: خدا را شاهد می گیرم با شنیدن خبر شهادتش آرام شدم و گفتم مادر به آنچه آرزو داشتی رسیدی مبارکت باشد و سپس از حضرت زینب درخواست صبر کردم و گفتم خانم جان شما از یک صبح تا ظهر چندین داغ دیدی و صبر کردی صبرت را به من هم هدیه بده.

مادر یزرگوار شهید در خصوص واکنشش هنگام دیدار با پیکر شهید بیان داشت: وقتی شهید را از هواپیما پایین آورند و با پیکر او روبرو شدم تنها جمله ای که بر زبانم جاری شد این بود که پسرم خوش آمدی شهادت مبارکت باشد.

دختری که هنوز هم گوش به زنگ تلفن باباست

وی در خصوص بهانه گیری های سارا کوچولو هم گفت: قبل از آخرین تماسش زنگ زد و به ما گفت گوشی را به سارا بدهید و نزدیک به 10دقیقه با سارا صحبت کرد و پس از آن قطع کرد بعدا در آخرین تماسش  از من عذرخواهی کرد و گفت دلتنگ سارا بوده هنوز هم وقتی  تلفن به صدا درمی آید می گوید باباست و دوان دوان به سمت تلفن می رود.

توصیه مادرشهید به همه مادران 

مادر شهید خطاب به مادرانی که فرزندانشان بی قراردفاع از حرم هستند گفت مقام رفیع شهادت مقامی نیست که قسمت و روزی هر کس بشود خیلی از کسانی که مخالف اعزام رضا بودند و به او خرده می گرفتند الان غبطه جایگاه او را می خورند و برای اعزام به سوریه پر و بال می زنند، عمر دست خداست شاید من در اوایل برایم کمی سخت بود اما الان به مادر شهید بودن افتخار می کنم شاید  فرزندم با یک تصادف یا اتفاق ناگوار دیگری از دنیا می رفت اما الان با مرگ پر افتخار از دنیا رفته و من  افتخارم این است که فرزندم برای دفاع از دین و حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسیده است.

برگی از خاطرات شهید

بانو زینب حسینی  درباره خاطرات شهید اظهارداشت: روزی با رضا و خانواده برای فاتحه پدرش به خلدبرین رفته بودیم و دربازگشت از کنار قبور شهدا می گذشتیم که  ناگهان رضا به قبور مطهرشهدا اشاره کرد وبه من گفت مادر انشالله مرا اینجا دفن خواهند کرد من از این حرفش (حرف از مردن) ناراحت شدم گفتم رضا چرا با این حرفها مرا آزرده خاطر می کنی گفت مادر تو مادری و دعایت استجابت می شود برایم دعا کن به آرزویم برسم.

خاطره دیگری که دارم این است که چون دوران آموزشی رضا در ماه مبارک رمضان بود و روزه هایش قضا شده بود پس از اتمام آموزش 18 روز در خانه بود که 12 روزاز آن را به گرفتن روزه های قضا مشغول بود و به من می گفت خیلی سعی کردم روزه هایم را در اموزشی بگیرم اما نشد یک شب سحر بیدار شدم دیدم رضا با نور چراغ موبایلش مشغول خوردن سحری است گفتم رضا چرا چراغ روشن نکردی گفت مادر نمی خواستم به خاطر خودم شما را از خواب بیدار کنم.

آخرین سفارش شهید به مادر

مادر شهید با اشاره به بی تاب فرزندش در آخرین دیدار گفت: تا به حال رضا را اینگونه ندیده بودم مرتب دخترش را می بوسید و می بویید، با او بازی می کرد، اورا می خنداند پس از اینکه حسابی با سارا بازی کرد با من وهمسرش خداحافظی کرد آرام وقرار نداشت سورا موتور دوستش شد اما به یک باره در وسط کوچه پیاده شد و دوان دوان به سوی من آمد پیشانی ام را بوسید و به من گفت مادر حلالم کن و رفت.

آخرین دفعه ای هم که تلفن زد گفت: مادر اگر شهید شدم ممکن است پس از شهادت عده ای بگویند به خاطر مسائل مالی به سوریه رفتم بگذار بگویند خدایم شاهد است که هدف من از این سفر چه بوده با هیچ کس بحث و مجادله نکن و این خداست که بر نیات همگان آگاه است.

انتظار از مسئولین؛

بانو حسینی در این باره اظهار داشت: من هیچ انتظاری از هیچ کس ندارم اما اینجا می خواهم از همه مسئولین و بزرگانی که از لحظه ورود پیکر شهید تا مراسم بزرگداشت او ما را همراهی و یاری کردند تشکر و قدردانی کنم.




Your Rating
Average (1 Vote)
The average rating is 5.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد