از قبولی در رشته پزشکی تا اسارت در اردوگاه موصل
به گزارش یزد آوا، سیدمهدی مدرسی پس از شرکت در کنکور پزشکی، راهی جبهه میشود. حضورش در جبهه به درازا نمیکشد چون در عملیات والفجر مقدماتی در چنگ دشمن بعثی اسیر میشود. زندگی فرزند آیتالله جواد مدرسی، امام جمعه موقت یزد از بهمن سال 61 وارد مرحله تازهای میشود و او نزدیک به هشت سال را در اردوگاه موصل در اسارت میگذراند. دورهای که با حضور افراد بزرگواری مثل مرحوم علیاکبر ابوترابی بسیار پربار میگذرد و نکات مثبت و سازنده بسیاری برای مدرسی و دیگر آزادگان دارد. این آزاده سرافراز پس از آزادی با ادامه تحصیل دکترای تخصصی پزشکی هستهای میگیرد. مدرسی در گفتوگو با ما از نزدیک به یک دهه آزادگی و روزهای پرخاطرهاش میگوید.
شما در چه مقطعی از دفاع مقدس به عنوان رزمنده وارد جبهه شدید؟
سال 61 بعد از اینکه کنکور پزشکی دادم قبل از شروع ترم و رفتن به کلاسها، داوطلبانه از طرف بسیج به جبهه اعزام شدم. آذر سال 61 در اولین کنکور پزشکی بعد از انقلاب فرهنگی شرکت کردم، قبول هم شدم که در همین زمان به جبهه اعزام شد. البته از آن جایی که ابوی بنده امام جمعه موقت شهر یزد بودند حضورم در جبهه برای دوستانی که من را میشناختند دلگرمکننده بود. هر چند من به عنوان یک رزمنده ساده به منطقه رفته بودم. بهمن سال 61 عملیات والفجر مقدماتی در پیش بود. شب دوم عملیات که مصادف با 21 بهمن میشد وارد عملیات شدم. گردان ما یکی از تیپهای نجف اشرف بود. عملیات شروع شد ولی متأسفانه انگار عملیات لو رفته بود و ستون پیشرونده قیچی شد و بین هزار تا 1200 نفر در آن عملیات زمینگیر و اسیر شدند که من هم جزوشان بودند. اسرا از تیپهای مختلفی بودند. نیروهایی از لشکر نجف، عاشورا و ولیعصر(عج) در این عملیات اسیر شدند.
با توجه به قبولی شما در کنکور پزشکی، چه دلایلی باعث شد شما جای حضور در دانشگاه راهی جبهه شوید؟
آن زمان اعلام شده بود که حضور در جبهه واجب کفایی است و باید در حدی که بگویند دیگر به نیرو نیاز نداریم افراد به جبهه میرفتند. شرایط من هم طوری بود که امکان رفتن به جبهه برایم مهیا بود. جوانی که هنوز تعلق و تعهد تأهل و فرزند را ندارد و انرژی کافی برای حضور در جبهه را داشته باشد، حضورش مثمرثمر خواهد بود. بنا به فرمان امام و شرایط آن زمان نیاز به حضور امثال من در جبهه بود. من حضور در جبهه را به درس خواندن ارجح دانستم.
زمانی که اسارت برای شما اتفاق افتاد احساس ترس و وحشت بر شما غالب شد؟
همه افراد از اسیر شدن ترس دارند. منتها ترس ما از این بود که وضعیتمان در آینده چه خواهد شد و با ما چه کار خواهند کرد. مسئله دیگری که به من استرس وارد میکرد این بود که چون فرزند امام جمعه موقت یزد بودم دشمن خیلی حساسیت نشان دهد، بخواهد شناسایی کند و من از بقیه جدا شوم. موضوعی که برای برخی از فرماندهان اتفاق افتاده بود. به لطف خدا شرایط طوری شد که خدا آنها را کر و کور کرد و نتوانستند متوجه هویت من شوند.
آیا در ایام اسارت حسرت خوردید که کاش در جبهه حاضر نمیشدم و به دانشگاه میرفتم؟
اصلاً و ابداً! چیزی که وظیفه بود انجام دادیم و دوران اسارت هم برای من یک دانشگاه بود. در واقع خصوصیتی در افراد مکتبی، ایدئولوژیک، مسلمان و آرمانگرا وجود دارد که وقتی در محیطی گرد هم جمع شوند باعث رشدشان میشود. همه در اردوگاهها احساس میکردند نباید در اسارت راکد باشند و بگذارند عمرشان تلف شود. شیوه یادگیری در اردوگاهها به صورت حلقه حلقه بود و افرادی که چیزی بلد بودند به چند نفر دیگر یاد میدادند و آن چند نفر همین کار را تکرار میکردند. من در روز شاید 10 جلسه اینچنینی داشتم. یا در حال یادگیری بودم یا در حال یاد دادن. تلاش کردم و زبان انگلیسی را در حدی که یک دانشجوی پزشکی باید بداند یاد گرفتم. عربی را در حد صرف و نحو، ترجمه و فهم مفاهیم قرآنی یاد گرفتم. اینها همه رشد بود. فراگیری علم لزوماً در دانشگاه و رشته پزشکی نیست. بسیاری از آزادگان به این صورت مشغول فراگیری علم در اردوگاهها شدند. باز من چیزی یاد نگرفتم و برخی چندین زبان یاد گرفتند. برخی دیگر حافظ کل قرآن شدند. شاید من چون دیپلم داشتم و از قبل چیزهایی بلد بودم پلهای که بالا رفتم خیلی ارتفاع نداشت ولی افرادی بودند که پنج کلاس سواد داشتند و آنجا در حدی رشد کردند که زبان انگلیسی و عربی را به خوبی یاد گرفتند. پیشرفت این افراد در دانشاندوزی بسیار چشمگیرتر بود. به هرحال هر کس به فراخور خودش سعی کرد رشد کند. در اسارت افراد بنا به درجه، مال و سابقهشان دستهبندی نمیشدند. افراد همدیگر را با میزان فهم و علمشان به ویژه علوم الهی و دینی نگاه میکردند. بیشترین اقبال به طلبهها بود. همه دنبال معرفتافزایی بودند و میدانستند پول و مال به دردشان نمیخورد. همه در مسیر خودسازی حرکت میکردند. اگر در شرایطی مثل اسارت مقداری معرفت و راهنما باشد افراد رشد خواهند کرد.
اتلاف وقت و بطالت برایتان معنایی نداشت؟
به هیچ وجه. همه تصورشان از اسارت این است که شخص، کناری نشسته و سیگاری دود میکند اما در مورد رزمندگان این مسئله صادق نبود. همه هدف داشتند و میدانستند باید چه کار کنند. رزمندگان وقتی آرمانشان را شناختند مطابق با آن شرایط عمل میکردند. در جبهه مطابق با شرایط جبهه، در پشت جبهه مطابق با شرایط پشت جبهه و در اسارت مطابق با شرایط اسارت عمل میکند.
دوران اسارت شما چند سال طول کشید؟
نزدیک به هشت سال. 91 ماه از سال 61 تا 69 به عنوان آزاده در اردوگاه موصل بودم. تا دو سال بعد از پذیرفتن قطعنامه اسیر بودم. زمانی که صدام به کویت حمله کرد مجبور شد اسرای ایرانی را آزاد کند. اگر او در شرایط اضطرار قرار نمیگرفت هرگز اسرای ایرانی را رها نمیکرد. با حمله به کویت احساس کرد باید جبهه ایران را ببندد و باید امتیاز بدهد. چون نمیتوانست در هر دو جبهه درگیر باشد. میخواست کویت را ببلعد و نمیتوانست همزمان جبهههای شرقیاش را فعال نگه دارد. تبادل اسرا صورتگرفت و تعداد بسیار زیادی از اسرا را آزاد کرد هر چند تعدادی مثل شهید لشکری را نگه داشت.
تا به حال پیش آمده نسبت به هشت سالی که اسیر بودید احساس ناراحتی کنید؟
من همیشه حسرت این موضوع را میخوردم که چرا توفیق حضور در جبهه را از دست دادم. اواخر حسرت این را خوردم که چرا تا زمانی که امام در قید حیات بودند نتوانستم به ایران بیایم و خدمتشان برسم. اینها باعث ناراحتی بود.
با افراد شاخصی مثل حاجآقا ابوترابی برخورد و ارتباط داشتید؟
چندین سال با حاجآقا ابوترابی در یک اردوگاه و یک اتاق بودم و از وجود ایشان بسیار استفاده کردم. از حضور و سیره عملی، رفتاری و کرداریشان بسیار آموختم. ایشان اسلام و اخلاق اسلامی را شناخته بود و در عمل اجرا و پیاده میکرد. از نظر ابعاد اجتماعی، اخلاقی و عبادی برای همهمان الگو بودند. اسلام را عمیقاً شناخته بودند و آن را در عمل به ما اسرا نشان میداد. چه افراد بیسواد و چه کسانی که تحصیلات دانشگاهی داشتند همه از سیره اخلاقی و عملی آقای ابوترابی استفاده میکردند. بسیار اخلاقمدار، متواضع و فهمیده بود و شرایط را درک میکرد. مطابق با شرایط واکنشهایشان که منبعث از تعالیم اسلامی بود را تنظیم میکردند.
عمده محبوبیت ایشان نزد آزادگان به خاطر همین موضوع بود؟
فقط صرف این موضوع نبود. اخلاقی بودن تنها یکی از جنبههای شخصیتی ایشان بود. روشن و آگاه بودن و متناسب با شرایط تصمیم گرفتن از مهمترین ویژگیهای اخلاقی حاجآقا ابوترابی بود. من به عنوان یک رزمنده که جنگ و جبهه را پشت سر گذاشته بود در چنگ دشمن حاضر بودم تا مرز شهادت با بعثیها مخالفت کنم و حاضر نبودم به حرفشان گوش کنم. حاجآقا ابوترابی مطرح کرد وظیفه شما این است خودتان را سالم نگه دارید و سالم به ایران برسانید. نباید جان خودتان را به خطر بیندازید. بعضی مخالفتها خیلی اصولی و اساسی نیست و بعضی مواردی که عراقیها از ما میخواستند با کمی تعامل به نتیجه میرسید. ایشان به ما فهماند نیازی نیست همه جا مقابل دشمن نافرمانی کرد. مواردی مثل نظم و احترام گذاشتن به سرباز و درجهدار ارتشی از مواردی بود که حل شد. اینها استراتژیک و تعیینکننده نبود. اگر بعثیها در مواردی مثل رعایت نظم مخالفتی میدیدند به شدت سرکوب میکردند. با مختصر رعایت کردن این موارد ایمنی بیشتری برای اسرا فراهم شد.
با این تفاسیر وجودشان برای همه آزادگان راهگشا بود؟
گاهی بعضی از اردوگاهها به بنبست میرسید. یعنی مخالفت با عراقیها به حدی میرسید که کار به اعتصاب میکشید، شرایط طوری میشد که عراقیها هم اذیت میکردند و به آزادگان غذا نمیدادند. هیچ مصالحهای صورت نمیگرفت. مرحوم ابوترابی با حضور در آنجا و صحبت با افراد، آزادگان را متوجه این نکته میکرد که بعضی از خواستههای عراقیها ضربهای به آرمان، دین و اعتقاداتمان نمیزند. اینکه به افسر عراقی احترام بگذارید به دین و اعتقادتان ضربه نمیزند و خلاف موازین عمل نکردهاید. اگر این حرفها را من یا کسی در سطح من میزد شاید میگفتند ترسیده ولی به شخصی که در سطوح بالای حوزه علمیه درس خوانده و سابقه جهاد و مبارزهاش از قبل انقلاب با شهید اندرزگو، چمران و رجایی بوده نمیتوانستند بگویند ترسیده و شرایط را نمیفهمد. اتفاقاً میگفتند چنین فردی بیشتر میفهمد و شرایط را بهتر درک میکند.
به نظر میرسد جمع شدن افرادی پخته و بالغ کنار هم چنین لحظات گرانبهایی را برایتان رقم زده بود؟
دقیقاً! کسی به جبهه میرود خودش یک غربالگری است. چه کسی در اوج جوانی و نشاط به جبهه میرود؟ کسی که به یقین، توانایی و بلوغ فکری رسیده و به آرمانهای بزرگ فکر میکند. حالا تعدادی از این انسانها در یک اردوگاه کنار هم قرار میگیرند و همین باعث میشود کسانی که تخصص خاصی دارند دست دیگران را بگیرند، آنها را بالا بکشند و با هم رشد کنند.
تلخترین خاطره دوران آزادگیتان به چه اتفاقی برمیگردد؟
تأثیرگذارترین خاطرهای که بدجوری در ذهنمان حک شد رحلت امام خمینی(ره) بود که ضربه روحی سنگینی به همه آزادگان وارد کرد. حتی عراقیها را هم تحت تأثیر قرار داده بود. ما در فقدان امام مجالسی را در اردوگاه برپا کردیم و این سوگ آنقدر سنگین و همگانی بود که کسی جرأت نمیکرد مزاحم این مراسم شود. قبل از آن هر مراسمی بود به شدت برخورد میکردند ولی در این مورد خاص جرأت نمیکردند مزاحم شوند. اگر واکنشی نشان میدادند امنیت کل اردوگاه به خطر میافتاد و ممکن بود درگیریهای سنگینی رخ دهد. آنها خودشان را به ندیدن زدند و کاری به مراسم آزادگان نداشتند.
از شیرینترین خبر و اتفاقهم بگویید.
در دوران اسارت شیرینترین اتفاق، آزادی و ورود به میهن است. هر چند خبر آزادی به صورت بسیار قطرهچکانی به ما داده شد و حساسیت و هیجان دربارهاش از بین رفت. چون از زمانی که قطعنامه در سال 1367 پذیرفته شد تا سال 1369 هر باری خبر داده میشد مذاکرات در جریان است و تا ماه آینده امکان آزادی وجود دارد. کم کم خودمان هم بیخیال شده بودیم و زمانی که آزادیمان اعلام شد خیلی تأثیری در خودمان احساس نکردیم.
روزنامه جوان
مطالب مرتبط:
گفتگو
| |
| |
| |
| |
|