شناسه : 26037002
در سالروز شهادت سردار شهید خلیل حسن بیگی؛

«کتاب کهنه جنگ» را بیشتر بشناسیم+ فیلم


نوجوان كه بود بهش مي گفتند «خليل موتوري»خيلي به موتور سواري علاقه داشت. بعد از يكي دو سال كار كردن و پس انداز موفق شد يك موتور قرمز دست دوم بخرد. خواهرش مي‌گويد: روزي پدر بعد از مدتها به خانه آمده بود. دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم كه كسي خبر آورد: «خليل با موتور رفته بالاي درخت!»

یزد آوا به نقل از یزدامروز؛ امروز سالروز شهادت سردار شهيد خلیل حسن بیگی است که به وی «کتاب کهنه جنگ» لقب داده‌اند، رادمردی برخاسته از کویر که در سال 1333 در سرزمین «دارالعباده» دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را با همه سختی‌هایش، پیروزمندانه پشت سر گذاشت و در هنگامه مبارزات انقلاب اسلامی، سربازی فداکار و لایق بود. او همگام با نهضت بزرگ حضرت امام خمینی به صف شیرمردان جبهه توحید پیوست و تا آخرین لحظه در خط مقدم دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی ماند.

نوجوان كه بود بهش مي گفتند "خليل موتوري". خيلي به موتور سواري علاقه داشت. بعد از يكي دو سال كار كردن و پس انداز موفق شد يك موتور قرمز دست دوم بخرد. خواهرش مي‌گويد: روزي پدر بعد از مدتها به خانه آمده بود. دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم كه كسي خبر آورد: «خليل با موتور رفته بالاي درخت!»پدر و مادر مثل اسپند از جا پريدند و خود را به محل ماجرا رساندند. وقتي به آنجا رسيدند، ديدند كه خليل موتور را با طناب به بالاي درخت كشيده و آن را از دو طرف به شاخه بزرگ درخت آويزان كرده و با يكي از دوستانش سوار بر موتور روشن، ميان زمين و آسمان مي خندد و گاز مي دهد. پدر هر چه خواست كار اشتباه و خطرناك خليل را با تحكم و اخم در چهره به او بفهماند، از اين كار بديع پسر خنده اش گرفته بود و فقط پرسيد: «چرا اين كار را كرده اي؟» و او پاسخ داد: «مي خواستم ببينم پرواز در ميان آسمان و زمين چه لذتي دارد؟».

دستگيري درمسجد/ آزادي با وساطت آيت الله صدوقي

خانواده‌ي خليل آمدن او به خانه را از صداي موتورش متوجه مي‌شدند. خواهر شهيد در خاطره‌‌اي ديگر بيان مي‌كند: خليل بسيار خوش سر و زبان و خوش برخورد بود و بعد از مدتي كار كردن در بازار همه به شخصيت او علاقه مند شده بودند. ضمناً او روحيه‌اي بسيار جسور و رك گو داشت و از سخن گفتن بر ضد رژيم ترسي نداشت. آن شب وقتي مي‌خواست به مسجد برود، به من گفت: «مي خواهم بعد از نماز شعري بخوانم.» آن شعر را برايم خواند و من با ترس به او گفتم: «اين شعر بوي خطر مي دهد. مگر از جانت سير شده اي؟» اما او با جرأت هميشگي اش راهي مسجد شد و پس از اتمام نماز، شروع به خواندن شعر كرد، بدون اينكه لحظه اي ترديد به خود راه دهد. ... ما، در خانه منتظر آمدن خليل بوديم. اما آن شب بدون اينكه صداي موتورش بيايد، زنگ در به صدا درآمد. يكي از همسايه ها پيغام آورد كه : «خليل را در مسجد دستگير كردند.» تا صبح هيچ كداممان نخوابيديم و مادر دائم گريه مي كرد. صبح به ملاقاتش رفتيم اما موفق به ديدارش نشديم. ديگر مطمئن شديم كه حداقل شش ماه در زندان باشد. اما فرداي آن شب، خليل با صورتي كبود و خنده اي بر لب به خانه آمد. بعدها فهميديم كه با پا در مياني آيت الله صدوقي و همكاري يكي از مسئولين متدين پاسگاه، او را آزاد كردند. اين آغاز فعاليتهاي جدي و مصمم خليل براي آزادي از اسارت ظلم و جور و تحقق حكومت اسلامي بود.

حضور در سپاه

خليل مرداد سال 58 لباس سبز پاسداري را بر تن كرد و به عضويت سپاه درآمد. با شروع غائله ضد انقلاب در كردستان به آنجا رفت و پس از مدتي مسئول انتظامات منطقه غرب شد.

با شروع جنگ تحميلي و تهاجم بعثيون عراقي به كشورمان، شهيد خليل حسن بيگي پس از قريب يك سال خدمت در منطقه غرب كشور و چند ماه در سپاه يزد، در جبهه جنوب حضور يافت و جانشيني ستاد يكي از تيپهاي لشكر 8 نجف اشرف را به عهده گرفت. وي پس از چندين ماه حضور در جبهه‌ها، به يزد برگشت و بنا به ضرورت و براي دفاع از ارزشهاي اسلامي، به عنوان فرمانده پاسگاه هرات انتخاب شد. او در آنجا با عوامل وابسته رژيم سابق و خان‌هاي ظالم و مستكبر مبارزه نمود و رادمردانه به اجراي حدود الهي پرداخت.

با تأسيس يگان تيپ18 الغدير كه متشكل از شيرمردان سرزمين دارالعباده بود، وي به عنوان جانشين ستاد تيپ الغدير انتخاب شد. او حضور مداوم و شايد هميشگي در جبهه‌ها داشت و فقط چند روزي را در سال به يزد مي‌آمد؛ حتي چند دفعه خانواده‌اش را براي بازديد به جبهه برده بود.

نامه‌اي براي پدر

در نوروز سال 1364 دانش‌آموزان يزدي، نامه‌هايي همراه با هديه براي رزمندگان اسلام فرستاده بودند. يكي از آن البسه ها، نامۀ فرزند خليل بود و در آن نوشته بود: «پدر من چندين سال است كه در كنار شماست و من به پدر عزيزم كه پاسدار شجاع و فداكار است، افتخار مي كنم.» يكي از رزمندگان كه اين نامه به دستش رسيده بود، نامه را به خليل مي‌دهد و او از روحيه‌ي بالاي فرزندش خوشحال مي‌شود.

حضور مداوم و بي وفقه‌ي او در مناطق مختلف جبهه‌هاي جنگ باعث شده بود كه به او لقب "كتاب كهنه جنگ" بدهند. او از جبهه‌هاي جنگ اطلاعات بسياري زيادي داشت. كاظم هر موقع لب به سخن مي‌گشود، از هر جا و مكان دهها خاطره مي‌گفت همه را مجذوب خويش مي‌كرد. او در سخنانش هميشه اشاره مي‌كرد به آن سربازي كه در برفهاي كردستان به شهادت رسيده بود و هنگامي كه بالاي سرش مي‌رود، مي‌بيند كه دستش را روي قلبش گذاشته است و هنگامي كه دست او را بلند مي‌كند، عكس دختر 3 ساله‌اش را مي‌بيند.او هميشه مي‌گفت: «اين صحنه را به ياد داشته باشيد و مردانه بجنگيد كه عزت شما و فرزندانتان در گرو ايثار و فداكاري شماهاست».

آخرين خداحافظي

همسر شهيد مي گويد: آخرين باري كه به مرخصي آمده بود، حس و حال غريبي داشت. موقع رفتن از زير قرآن رد شد. قرآن را بوسيد و چند قدم كه رفت، يك آن، دوباره برگشت. اشك در چشمان مردانه اش مي درخشيد. بي مقدمه گفت: «من ديگر شما را نمي بينم!» دلم شكست، گفتم: «چرا دم رفتن اين حرف را مي زني؟ بچه ها ناراحت مي شوند.» انگار چيزي به يادش آورده باشم، دست در جيب كرد و تسبيحش را درآورد و داد به پسر بزرگم و گفت: «از اين تسبيح خوب مراقبت كن، يادگار پدرت است.» آن هنگام اشك هاي خليل را به وضوح مي ديدم و خودم هم اشك مي ريختم. درست هفته بعد در همان روز، خبر شهادتش را آوردند. تا مدتي چيزي نمي فهميدم، اما وقتي به مادر ايشان فكر كردم، غم او را بيشتر درك كردم. غمي كه تاب دوري از فرزند را ربود و پس از 22 روز مادر را به خليل پيوند داد.

خليل كه متولد يكي از روستاهاي يزد بود در عمليات كربلاي 5 آسماني شد.

وصیت نامه شهید؛

                                   بسم الله الرحمن الرحیم

خدا را سپاس می گذارم که لیاقت پیدا کردم تا بتوانم به عنوان یک خدمتگذار بسیجیان در این عملیات شرکت نمایم. تن فرسوده و جان فرسوده ام مرا به شوق شب عملیات آماده کرده تا شاید این دفعه صلاح خداوند باشد تا از باده ناب هستی که نامش شهادت است قطره ای بنوشم، مادرم، پدرم، همسرم و ای خواهرم دنیا فناپذیر و مرگ در پی همه ماست، بکوشید تا کوله باری پر از معنویت داشته باشید تا مرگ را استقبال نمایید از شما می خواهم مثل دیگر خانواده های شهدا صبور باشید.

آن قدر نامه های شهدا را خوانده ام و آن قدر مصاحبه خانواده هایشان را گوش نموده ام که دیگر از ماندن خود خجالت می کشم. ای خانواده محترم من هرچه شما کردید با امام بزرگوارمان. فرزندان مرا طوری تربیت نمایید تا انشاءالله در آینده ای نزدیک اسلحه مرا برداشته و بر ارتفاعات جولان بتازند . به پیر و جوان صهیونیستها رحم نکنید .کار شما برای کسی باشد که همه برای او عاشقانه رفتند. به مردم دیارمان بگویید حسین گونه بر یزیدیان زمانه بتازند و چون سیل خروشان انتقام هابیل را از قابیلیان زمانه گرفته بر مزار شهدا نصب نمایند. پدرم! تا به حال برایم زیاد زحمت کشیده ای اما از امروز بیشتر و سخت تر می شود به بچه هایم ترحم نکنید و بگذارید جوان مردانه بزرگ شوند.

خواهرانم و مادرم ؛همسرم را با احترام نگهدارید و هرچه می خواهد به او بدهید و هرکس از من طلبی دارد بپردازید.

خانواده محترم، همه شما را خدا شاهد است، دوست داشتم اما خدایم را بیشتر و تا به حال اگر عضو خوبی برای خانواده نبوده ام مرا حلال کنید از تمام همسایه ها و اقوام می خواهم این سرباز حقیر و گنهکار را حلال کنند که انسان جایز الخطاست.

همسر باوفا و مهربان من به خون شهیدان سوگند که علاقه زیادی به تو و کودکانم داشتم اما چطور می توانستم زندگی خوبی داشته با شم، در صورتی که همسر و فرزند برادرانم چون سید رسول و حسن انتظاری و .... لباس ماتم در بردارند. انشاءالله اگر لایق بودم در دنیای دیگر تو را شفاعت خواهم کرد. مادرم را مادر خودت و خواهرم را خواهرهایت حساب کن. از تو می خواهم مانند یک شیر با جذبه و پر قدرت زندگی کنی انشاءالله که صبح روشنی در پیش خواهیم داشت. روحانیت مبارز، از همه شما می خواهم در عزای من مشکی نپوشید و حتی الامکان شاد باشید از گریه کردن در جلوی نامحرم خودداری نمایید ، بچه هایم از کینه و دو رویی بپرهیزید... خلیل حسن بیگی



Loading the player...

رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.