شناسه : 38282198
خاطرات جانباز و آزاده یزدی؛

اسیر شدن بر دوش نیروی عراقی/ پیش بینی که درست از آب درآمد


محمد دهقانی فیروزآبادی از جانبازان و آزادگان سرافراز یزدی است که به بیان خاطراتی از به اسارت در آمدن خود پرداخت.

به گزارش یزد آوا، محمد دهقانی فیروزآبادی از جانبازان و آزادگان سرافراز یزدی است که خاطرات دوران دفاع مقدس و اسارت خود را با همت حجت الاسلام والمسلمین یوسف بدرالدین در کتابی با عنوان «ممد یزدی» در 14 فصل به نگارش در آورده است.

این جانباز یزدی در 22 بهمن ماه سال 60 از شهرستان میبد به منطقه شوش اعزام شد که  در سال 61 در عملیات فتح المبین در حالی که به شدت مجروح شده بود به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمد.

این جانباز یزدی امروز در سالگرد آغاز ورود آزادگان به کشور در گفتگو با خبرنگار یزد آوا، گفت: عملیات فتح المبین چندین بار به تأخیر افتاده بود دشمن آمادگی کامل برای این عملیات داشت و شب عملیات دشمن منطقه را به آرپی چی بست و همانطور که روز زمین کشیده بودیم و به واسطه عبور یک آرپی چی تقریبا در یک متری کمرم موج انفجار من را گرفت و در معرض اصابت چندین ترکش قرار گرفتم  و بی هوش شدم.

وی ادامه داد: صبح روز بعد به هوش آمدم در حالی که می توانستم تنها سر و دست چپم را تکان بدهم در کنار خود تعداد زیادی جنازه دیدم و در میان این جنازه‌ها محمد حسین دهقانی از دوستان و آشنایان زنده بود که جراحت زیادی برداشته بود و وقتی دید تشنه هستم قمقمه آب را با قنداق اسلحه به من داد و از آن آب خوردم.

دهقانی ادامه داد: با هم مشغول صحبت شدیم و با توجه به اینکه این منطقه زمین ما بود اما به تصرف عراقی‌ها در آمده بود، دهقانی تصمیم گرفت تا با همین حال به عقب برگردد و گفت اگر به بچه ها رسید برای کمک نیرو می‌فرستد در غیر اینصورت در بهشت همدیگر را می بینیم.

وی افزود: صبح روز سوم که موج انفجار تقریبا از بدنم خارج شده بود و تصمیم گرفتم چهار دست و پا سمت میدان مین حرکت کنم تا به نیروهای خودی برسم در مسیر به یکی دیگر از دوستان که در گودال بود ومجروح شده بود برخوردم و من هم با همان حال وارد گودال شدم و مشغول صحبت شدیم به من مسیری را نشان داد که به بچه‌های ارتش می‌رسید و گفت باید از این سمت برویم که کوتاهتر است اما صبح که بلند شدم متوجه شدم که این دوستم نیست و احتمالا به اسارت عراقی ها درآمده بود و من که بدنم سراسر خون بود به نظر عراقی‌ها مرده بودم.

این آزاده یزدی عنوان کرد: تپه سه متری جلو من قرار داشت که دو بار از آن بالا رفتم و درست در لحظه رسیدن به بالای تپه به پایین غلطیدم سومین بار با هر مشقتی که بود خود را به بالای تپه رساندم و با گذشتن از خاکریز شروع به حرکت کردم و بعد از تقریبا 300 متر حرکت، برای اینکه استراحتی کرده باشیم از حرکت باز ایستادم گلوله ای به سمتم شلیک شد و به پایم اصابت کرد با خود فکر می‌کردم که نیروهای خودی هستند که به اشتباه به من شلیک می‌کنند در همان حال بی هوش شدم.

وی ادامه داد: با سوزش آفتابی که بر بدنم می‌تابید و سوزشی که در بدنم احساس کردم به هوش آمدم زمانی که نگاهی به اطرافم انداختم 12 نفر از نیروهای دشمن را با صورت تراشیده و سبیل‌های کلفت دیدم که به سمت من اسلحه گرفتند و منتظر هستند تا حرکتی انجام دهم در ذهنم این بود که بچه‌های ارتش خودمان نیز با همین ظاهر هستند به همین خاطر دست خود را بالا بردم و با گفتن «الله اکبر، خمینی رهبر، ایرانی آشنا» سعی کردم خودم را معرفی کنم اما متوجه شدم آنها به عراقی می‌گویند که جلو بیایم.

دهقانی ادامه داد: در این موقع به یاد خاطره‌ای افتادم زمانی که می‌خواستیم به جبهه اعزام شویم ابتدا به مسجد جمکران رفتیم برای اولین بار به این مکان مشرف می‌شدم و دوستانی که سن بالاتری از من داشتند به ما خواندن نماز شب و نماز امام زمان(عج) را یاد دادند و تا صبح مشغول نماز و دعا بودیم در این میان یکی از دوستان که شوخ طبع بود گفت جمع شوید تا بگویم که هر کدام سرانجامتان چه می‌شود.

وی افزود: 35 نفری دور «شیخی» حلقه زدیم و او با تسبیح استخاره می‌گرفت و می گفت چه وضعیتی پیدا خواهیم کرد به من که رسید گفت شما اسیر می‌شوی و بعد چند لحظه مکث کرد و گفت شوخی می کنم ناراحت نشو، من گفتم من تصمیم گرفتم که به جبهه بیایم و پای آن ایستادم، در آن لحظه اسارت به یاد این خاطره افتادم.

این آزاده سرافراز یزدی اضافه کرد: با نگاه به اطراف نیروهای خودی را دیدم که در سمت راست قرار داشتند و متوجه شدم که مسیر را اشتباه آمده بودم، نیروهای عراقی چندین بار به من گفت که به سمتشان حرکت کنم اما من سر باز زدم و گفتم نمی‌توانم حرکت کنم وقتی تعلل من را دید نارنجک را بیرون آورد و ضامن آن را کشید که به طرف من پرت کند و من ناچار به حرکت به سمت آنها شدم.

دهقانی گفت: یک نفر از نیروهای عراقی در پست قرار گرفت و 11 نفر دیگه به تفتیش من پرداختند در همان زمان نیروهای ایرانی شروع به تیراندازی کردند و نیروی عراقی به پایین افتاد، آنها نیز با تفتیش من آینه‌ای پیدا کردند که عکش امام(ره) پشت آن قرار داشت که به آن بی احترامی کردند و از من هم خواستند که همین کار را انجام دهم که سر باز زدم.

وی گفت: پس از اینکه آن نیروی عراقی کشته شد یکی از این نیروها من را داخل شیار می‌کسیذ و با خود می‌برد و دو نفر دیگر نیز با اسلحه پشت سر من می‌آمدند در حین کشیدن شی نوک تیزی به کمر من فرو رفت که از شدت درد نعره سر دادم که نیروهای عراقی هم ترسیدند و کنار کشیدند و بعد از اینکه من به کمرم اشاره کردم متوجه موضوع شدند سعی کردم سرم را برگردانم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است اما سرباز عراقی با دیدن وضعیت دلخراش من جلو آمد و دستش را جلوی صورتم گرفت و حتی خودش هم که دل دیدن نداشت رویش را برگردانده بود.

دهقانی عنوان کرد: با دیدن این صحنه یکی از این عراقی‌ها دلش به رحم آمد و مرا روی دوشش گذاشت و تا سنگر بهداری برد و در انجا دست و پاهایمان را پانسمان کردند و حدود یک ساعت بعد مرا به یک خط عقب تر منتقل کردند. بعدها فهمیدم باقی مانده تنه تیز درختی که بریده شده بود درست به ترکشی که در کمرم بود فرو رفته بود و همین باعث درد شدید آن شده بود.

 وی در خصوص آزادی خود از اسارت و برگشتن به میهن گفت: بعد از پذیرش قطعنامه تقریبا به مدت دو سال شایعاتی مبنی بر آزادی اسرا به گوش می‌رسید و تنها بند یک مبنی بر آتش بس عملی شده بود اما در سال 69 بود که این شایعه به حقیقت تبدیل شد و صدام با حمبه به کویت شاید به این دلیل که دیگر نمی‌توانست در دو جناح وارد جنگ باشد بندهای دیگر قطعنامه هم اجرایی شد و من در تاریخ اول شهریور ماه سال 69 به کشور بازگشتم و با بهبودی‌هایی که به دست آمده اکنون با 50 درصد جانبازی به زندگی ادامه می‌دهم.

انتهای پیام/

 




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.