دانشآموز 12 ساله میبدی کوچکترین شهید دفاع مقدس
به گزارش یزدآوا، شهید محمدحسین ذوالفقاری فرزند رجب در دهم فروردین سال 1348 در روستای شهیدیه از توابع شهرستان میبد یزد به دنیا آمد. تولد و شهادت این شهید بزرگوار همزمان با عاشورای حسینی بود.
محمدحسین دوران کودکی را در سایه مهر و عطوفت پدر و مادری مؤمن و شیفته اهل بیت علیهمالسلام سپری کرد. پنج ساله بود که برای یادگیری قرآن کریم وارد مکتبخانه محل شد و مورد توجه پیر مکتب دار قرار گرفت.
شهادت دو برادر کمتر از دو ماه
او برادر شهيد عليرضا ذوالفقاري است. محمدحسين 16 سال از برادر شهيدش كوچكتر بود و كمتر از دو ماه بعد از به شهادت رسيدن عليرضا به مقام شهادت نائل آمد.
مهرماه سال 1355 همزمان با بازگشایی مدارس، محمدحسین در سن 6 سالگی با نشاطی کودکانه پا به محیط با صفای مدرسه نهاد و پنج سال تحصیل دبستان را با موفقیت در مدرسه سلمان (نوبنیاد سابق) گذراند.
در پرونده دانش آموزی محمدحسین موجود در دبستان سلمان این عبارت به چشم میخورد: «دانشآموز محمدحسین ذوالفقاری از نظر دقت، فهم، حافظه، کوشش، سرعت عمل و اتکا به نفس خوب است و در تلاش انفرادی فعال و در فعالیتهای گروهی مدیر است.»
هنوز لطافت کودکانه در چهره و دستان محمدحسین موج میزد که هرم آفتاب سوزان کویر و سختی کار، دستانش را چون دستان پینهبسته کارگری زحمتکش نشان میداد. او با تلاش و کوشش در حین تحصیل همراه با فقر و غرور سازنده به کار نیز میپرداخت بهطوریکه چهرهای سختکوش و انسانی صبور از خود نشان داده بود.
آشنایی با نهضت امام خمینی در سنین نوجوانی
محمدحسین به کتابهای مذهبی و علمی علاقه وافری داشت. این شهید عزیز علاوه بر مطالعه کتابهای درسی، کتابهای غیردرسی را نیز مطالعه میکرد. به همین دلیل دارای اطلاعات و معلومات خوبی بود. کتابهایی که او مطالعه میکرد در مورد قصص انبیاء، شخصیت امام حسین(ع) و حادثه کربلا بود.
او همچنین کتاب ممنوعه بررسی و تحلیلی بر نهضت امام خمینی(ره) را در روزهای به اوج رسیدن نهضت حضرت امام، به طور پنهانی از نجف اشرف به ایران آورده و آن را مطالعه کرد و دیگر دوستان خود را نیز با نهضت پر شور امام خمینی (ره) آگاه و آشنا کرد.
محمدحسین در سن 9 سالگی به همراه خانواده عازم کشور عراق جهت زیارت عتبات عالیات شد که این سفر آغازی برای رشد معنوی محمدحسین و آشنایی و زندگی به اهداف بلند امامان معصوم شد.
هنگامی که شهید ذوالفقاری برای اولین بار در شهر نجف موفق به زیارت سیمای نورانی امام خمینی شد، مفتون معنویت و جاذبه ایشان میشود و با درک والای اعتقادی و سیاسیاش، از پدر خود درباره شخصیت حضرت امام سوالاتی میکند. همین شیفتگی و دلدادگی باعث شد محمدحسین به مطالعه کتب امام پرداخته و همچنین با تغذیه فکری از برادر خویش به خوبی با اهداف متعالی نهضت خونین حضرت امام خمینی (ره) آشنا شد.
او با عشق و علاقه وافری که به امام داشت با روشنگری و بصیرت که لازمه جهاد کبیر است از پدرش خواست تا عکسهایی از امام خمینی را برایش تهیه کند. محمدحسین پس از اینکه عکسهای حضرت امام و فرزند شهیدش حاج سید مصطفی خمینی را از پدرش میگیرد جسورانه و شجاعانه موفق میشود این عکسها را همراه با کتاب ممنوعه بررسی و تحلیلی بر نهضت امام خمینی(ره) بدون اطلاع خانواده و علیرغم خطرات فراوان به ایران انتقال دهد و پس از آن نیز در کنار برادر خود یکی از بزرگمردان کوچکی بود که در راه پیروزی انقلاب حماسهآفرینی کرد.
پس از پیروزی انقلاب پیامها و رهنمودهای حضرت امام را با شور و شعف از طریق صدا وسیما پیگیری میکرد و گاهی اوقات با حضور در مسجد و پایگاه محل از طریق تلویزیون به سخنرانیهای امام گوش فرامیداد.
باید بگویند سنگر برادرت را خالی نگذار
با تجاوز رژیم بعث عراق به کشور اسلامیمان این شهید بزرگوار که هنوز مراسم هفت شهادت برادرش علیرضا برگزار نشده بود قصد رفتن به جبهه را کرد. هنگامی که برای خداحافظی نزد مادرش رفت به او گفت: «مادر اگر تو بگویی که به جبهه نروم، نمیروم»، لیکن مادر صبورش در جواب گفت: «نه مادر هر چه خودت صلاح میدانی» سپس محمدحسین در جواب مادر میگوید: مردم به من میگویند حالا که برادرت شهید شده دیگر به جبهه نرو در حالیکه مردم باید بگویند «سنگر برادرت را خالی مگذار».
شهید بزرگوار بارها برای ثبتنام جبهه مراجعه میکند اما به خاطر کم بودن سنش از پذیرفتن او امتناع میشد. او که دلش برای هوای جبهه پر میکشید روزی با بغض شکسته به مادرش گفت: «در خواب دیدم که حضرت امام خمینی (ره) به خانه ما آمدند و سپس دستی بر سر من کشیدند و به آرامی فرمودند: پسرم خوشا به حالت که به جبهه میروی» این کوچکمرد بزرگ هیچ وقت از اصرار خود جهت اعزام به جبهه نا امید نشده و با اصرار زیاد بالاخره در تاریخ 1360/7/23 راهی دیار نور شد.
وی ابتدا در شهرکرد دوره فشرده آموزشی نظامی را سپری و سپس در خط پدافندی منطقه شوش حضور یافت. محمدحسین را همه در جبهه میشناختند. او پیش از آنکه مکلف باشد یک بسیجی بود. همرزمانش میگویند: با اینکه سنش کم بود بیش از رزمندگان دیگر فعالیت میکرد. وقتی خط مقدم احتیاج به مهمات داشت در امر تهیه آن کمک میکرد. هنگامیکه رزمندگان تشنه میشدند با گفتن یا عباس کام تشنه آنها را سیراب میکرد. گاه در خلوت عارفانه رو به حرم آقا اباعبدالله الحسین(ع) زیارت عاشورا میخواند.
او که طعم شیرین جهاد در راه خدا بر مذاق جانش نقش بسته بود برای دومین بار پس از مراسم هفتم برادر شهیدش، راهی جبهههای نبرد شد و این بار به عنوان تک تیرانداز در گردان رزمی عاشورا با دیگر همرزمانش به دفاع از کیان اسلام پرداخت و سرانجام در تاریخ 1360/10/28 هنگامیکه 12 ساله بود در دشت شقایق خیز شوش با وضوی خون به عرش پر کشید و به دیگر آسمانیان پیوست.
انتهای پیام/
مطالب مرتبط:
گفتگو
| |
| |
| |
| |
|