شناسه : 13477976
براساس ماجرای واقعی؛

قايق رؤياهايم غرق شد


«يادم مياد» وقتي پا از خانه پدرم بيرون مي گذاشتم مادرم دستم را گرفت و با چشماني اشك آلود گفت: دخترم، سعي كن درزندگي به حرف شوهرت گوش كني، به او احترام بگذار تا خوشبخت شوي! او راست مي گفت و من هم سعي خودم را كردم.

یزد آوا، پدرم سرش به كارخودش گرم بود و مادرم هم مي گفت: ساناز جان! وقتي پدرت «فرشيد» را تاييد كرده، حتما بي دليل نيست، پس توجواب مثبت بده!

بعد ازمراسم خواستگاري، پدرم گفت: به نظر من پسر خوبي است و خانواده خوبي هم دارد، اما تو خودت هم نظرت را بگو و اگردوست داري به «فرشيد» جواب بده!


نمي دانستم بايد چكار كنم، مثل هر دختر ديگري در اين شرايط حسابي فكرم مشغول شده بود، كسي هم نبود تا راهنمايي ام كند.


من يكي دو روز فرصت خواستم و بالاخره بله را گفتم، ما با يك دنيا آرزوهاي قشنگ، مراسم عروسي مان را برگزار كرديم و در خانه اي اجاره اي ساكن شديم.


«يادم مياد» وقتي پا از خانه پدرم بيرون مي گذاشتم مادرم دستم را گرفت و با چشماني اشك آلود گفت: دخترم، سعي كن درزندگي به حرف شوهرت گوش كني، به او احترام بگذار تا خوشبخت شوي! او راست مي گفت و من هم سعي خودم را كردم.

زن جوان پس از چند ثانيه سكوت ادامه داد:چند روز اول «زندگيمون» به خيرو خوشي گذشت اما هنوز يك هفته از برگزاري مجلس عروسيمان نگذشته بود كه با  چهره واقعي «فرشيد» آشنا شدم.


او آدم بي مسئوليتي بود و سركارهم نمي رفت و ازهمه بدتر اينكه «فرشيد» اعتياد به موادمخدر داشت.


يك ماه ديگر هم گذشت و من به خاطر آبرويم به كسي چيزي نگفتم تا اين كه يك روز كه خانه را جمع و جور مي كردم متوجه شدم شوهرم مقداري مواد مخدر را در اتاق پنهان كرده است، پلاستيك سنگين و سياه به نظر مي رسيد! ديگر طاقت نياوردم و وقتي او به خانه برگشت تهديش كردم كه قصد جدايي از او دارم.


«فرشيد» شوكه شده بود ضمن اين كه خيلي هم مي ترسيد مبادا كسي بويي ببرد، او هيچ چيزي نگفت، پلاسيك را برداشت و بيرون رفت. دلواپس شده بودم تا اين كه سر شب با يك جعبه شريني و دسته گل به خانه برگشت.


«فرشيد» پس ازعذر خواهي قول داد كه ديگر اشتباهش را تكرار نكند، باز هم صبر كردم و چيزي نگفتم.

بعد از مدتي من بادار شدم و خدا به ما دو پسر دوقلو داد، در اين شرايط «فرشيد» به جاي اين كه بيشتر به فكر زندگي اش باشد دوباره خودش را درچاه اعتياد انداخت و روز به روزهم حالش بدتر شد، قيافه شوهرم به دليل اعتياد تغيير كرده بود و ديگر لازم نبود در مورد اعتيادش به خانواده ام چيزي بگويم.


پدرشوهرم فكر ميكرد اگر به ما پول و خرجي بدهد كارها درست خواهد شد، در اين حال و روز پدرم خودش را مسبب بدبختي من مي دانست و مي گفت:طلاقت را بگير.


اما من به خاطر دو پسر كوچكم قبول نكردم و گفتم: صبر مي كنم همه چيز درست مي شود، افسوس كه قايق روياهايم غرق شد چون فرهاد يك روز كه خمار شده بود ازمن پول خواست و من به او گفتم پولي ندارم، او داد و بيداد راه انداخت و گفت:هرطور شده برايم تهيه كن!

«فرشيد» كه نمي فهميد دارد چكار مي كند مقداري از وسايل خانه را شكست و بعد به سراغ پدرم رفت و آبروي او را جلوي در و همسايه برد.
با اين شرايط فهميدم كه صبر كردن هيچ فايده اي ندارد براي همين هم با دو پسرم به خانه پدرم رفتم و تقاضاي طلاق دادم.


دراين لحظه «ساناز» اشك هايش را پاك كرد وگفت: ازدواج من و مشكلاتي كه برايم به وجود آمد، باعث شد تا پدر و مادرم براي ازدواج خواهرم تحقيقات كاملي بكنند و او الان زندگي خوبي دارد.


زن درپايان با لبخندي تلخ گفت: چه خوب است كه آدم فريب ظاهر كسي را نخورد.

پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد - اجتماعي
تهيه وتدوين: سرهنگ خليل اميدوارپناه
متصدي تنظيم: استواريكم محمد حسين كريمي




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.