شناسه : 13239418
براساس ماجرای واقعی؛

من عاطفه 16سال دارم


اسمم عاطفه .... است و 16 ساله هستم. تو يه خانواده 6 نفري بزرگ شدم دو تا خواهر و يك برادر دارم؛ فرزند کوچک خانواده ام و پدرم کارگر ساده است و مادرم هم خانه داره.

یزد آوا، «عاطفه» 16 ساله كه به جرم حمل مواده مخدر صنعتي «شيشه» از سوي ماموران پليس مبارزه با موار مخدر استان يزد دستگير شده با چشماني اشكبار گفت: من به جاي راه، چاه رو انتخاب کردم!


عاطفه دختري 16 ساله با مدرك تحصيلي ايتدايي است كه چندي قبل به جرم حمل 100 گرم ماده مخدر شيشه از سوي ماموران پليس مبارزه با موادمخدر دستگيرشد.


گرفتار شدن اين دختر كم سن و سال در دام موادمخدر، ذهنم را به سختي مشغول كرده بود و براي پي بردن به داستان زندگي عاطفه، در پليس مبارزه با مواد مخدر با او به گفت و گو نشستم.


وي در ابتدا از مصاحبه امتناع مي کرد اما بعد از کمي صحبت و اينکه شايد با گفتن علت و انگيزه هاي روي آوردنش به موادمخدر بتواند کمکي به خودش و افرادي كه قصددارند اين راه رو انتخاب كنند، بکنه بالاخره قبول کرد. 

اسمم عاطفه .... است و 16 ساله هستم. تو يه خانواده 6 نفري بزرگ شدم دو تا خواهر و يك برادر دارم؛ فرزند کوچک خانواده ام و پدرم کارگر  ساده است و مادرم هم خانه داره.


زندگي پر زحمتي را پشت سر گذاشتم  از کودکي داشتن خيلي چيزايي که شايد براي بقيه بي ارزش باشد آرزوم بوده اما چون پدرم يك کارگر ساده و معتاد بود و درآمد خوبي هم نداشت و به سختي هزينه خورد و خوراك ما رو تأمين ميکرد من هم هميشه از خواسته‌هايم چشم پوشي می‌کردم.


زندگي سخت ما ادامه داشت تا اين كه در يك شب سرد زمستاني من دچار يك نوع تشنج شدم و از آن شب لعنتي مدام دچار سردرد هاي عصبي مي شدم و مادرم جهت تسكين درد من مقداري ماده مخدر ترياك به من خورانيد و سايه شوم اعتياد توسط مادرم آن هم بصورت نا آگاهانه و لطف مادرانه برسر من نگونبخت افتاد.


ناگفته نماند در زماني كه پدرم در خانه نبود بصورت پنهاني به سراغ موادمخدر مي رفتم و به قول خودم حال مي كردم. تا اينكه در يكي از روزها كه كلاس چهارم ابتدايي بودم در حين مصرف مواد پدرم سر رسيد  و يك كتك مفصل و جانانه اي خوردم كه حاصل آن کر شدن گوش چپم بود.


زماني که مدرک پنجم ابتدايي خودم را گرفتم پدر و مادرم از هم جداشدند و هر كدام به سويي رفتند تا سرنوشت تلخ زندگي ما شروع به نوشتن كند من يك معتاد به تمام عيار بودم .


بدبختي هام از اينجا بيشتر شد که درسن 12 سالگي توسط يكي از افرادي كه مواد را از وي تهيه مي كردم مورد تجاوز قرار گرفتم و سرافکنده به خانه پدر بزرگم برگشتم.


قطار بدبختي هاي من هر روز به تعداد واگن هايش اضافه مي شد و من هم هر روز به اين خيال بودم که حتما خواب مي بينم و يك زماني از خواب بيدار ميشوم و مي بينم اين  ها همه يك خواب وحشتناك چيز ديگري نبوده است اما همه اين اتفاقات يك واقعيت بود.


الان هم به جرم خريد و فروش موادمخدر و رابطه نامشروع توسط پليس دستگير شده ام و نمي دانم سرنوشتم چي ميشه؟!!!


اما مي خواهم به همه کسايي که حرف منو يك روز مي شنوند و همه کساني که يه روزي شايد سرنوشت من را بخوانند بگم که:


من راه را اشتباه رفتم و چاه را انتخاب کردم و اي کاش هيچوقت پايم را توي اين راه شيشه اي نمي‌گذاشتم...


تهيه و تنظيم : كارمند اكبر هاتفي

معاونت اجتماعي انتظامي استان يزد




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.