شناسه : 13035129
بازخوانی يک پرونده جنايی؛

قول ازدواج فرشته زندگی‌ام را به فرد ديگری داده بودند


روزها پشت سرهم سپری مي شد وشيرين ترين لحظات زندگي را در كنار خانوادهای سالخورده كه می بايست كارهاي آنها را برای يك لقمه نان انجام دهم مي گذراندم تا اين که وارد دوران جواني زندگي خود شدم.

یزد آوا، با توجه به نزديك شدن روزهاي پاياني سال بود که فقدان پدري زحمتكش كه جهت امرارمعاش و تامين هزينه زندگي خانواده خود در ناوگان مسافربري شهري كارمي كرد اعلام شد و كمتر از يك روز جسد وي در زمين هاي کشاورزي نزديك محل سكونتش پيدا شد.

متهم دستگير شده که جواني30 ساله بود در اداره جرايم جنايي پليس آگاهي با اضطراب شديد سر خود را پايين انداخته بود و به عاقبت كاري كه انجام داده بود فكر مي‌كرد به تشريح ماجرا پرداخت: پسربچه اي خردسال بودم كه بدليل فقرمادي خانواده و عدم تامين هزينه زندگي‌ام به دست خانواده‌اي اشرافي سپرده تا ضمن انجام كار به تحصيل هم بپردازم.

با توجه به گذشت زمان و دور بودن از كانون گرم خانه بر اثر مرور زمان به فردي گوشه گير و تنها تبديل شدم كه به اندك چيزي ناراحت مي‌شدم با گذشت زمان، نوجواني خود را پشت سر گذاشته و وقتي بچه هاي هم سن وسال خود را مي ديدم كه دركنار خانواده خود از لحظات شيرين زندگي لذت مي بردند آه و افسوس مي‌خوردم كه چرا من بايد اينگونه زندگي داشته باشم شايد تقديرم اين بود.

روزها پشت سرهم سپري مي شد و شيرين ترين لحظات زندگي را در كنار خانواده‌اي سالخورده كه مي بايست كارهاي آنها را براي يك لقمه نان انجام دهم مي‌گذراندم تا اين که وارد دوران جواني زندگي خود شدم.

دراين زمان علاوه بر دوري ازخانواده ام كه هرچند وقت يک بارگاهي به آنها سرمي زدم جاي كسي كه بتوانم حرف‌هاي خود را با او بازگو نمايم در زندگي ام خالي بود، روزها پي در پي مي‌گذشت و هر روز تنها و تنها تر مي‌شدم تا اينكه با مرگ افرادي كه با آنها بهترين لحظات عمرم را تلف نموده بودم دريچه اي جديد در زندگي من آغاز شد.

پس از فوت آنها، سرمايه اي به من داده شد تا بتوانم براي خود زندگي جديدي بسازم كه با آن ابتدا منزلي را در يكي ازمناطق شهر اجاره کردم و خودرويي خريدم وهر كارحلالي كه مي‌توانستم براي كسب درآمد انجام مي‌دادم.

جهت فراراز تنهايي به همشهري‌هاي خود پناه بردم و دوستان جديدي پيدا نمودم كه مقتول يكي از آنها بود آشنايي با وي سبب شد تا رفت و آمدهاي من بقدري شود كه به خانه وي راه پيدا كنم.

با توجه به وضعيت مالي كه داشتم و هزينه هايي كه مي توانستم براي او وخانواده اش صرف كنم حامي مالي خوبي براي او شده وكسري هاي زندگي خانواده اش را كه در ناوگان شهري بعنوان راننده كار مي كرد جبران مي نمودم او و خانواده اش بدين جهت به من محبت مي‌نمودند.

كم كم رفت و آمدهاي من باعث شد كه علاقه شديدي به دختر مقتول پيدا كنم و چون با ديدن وي هر روز سختي ها وتلخي هاي گذشته خود را فراموش مي نمودم و او را همانند فرشته نجات خود مي دانستم، رفت و آمدهايم را به خانه آنها زيادتر کردم و با خريدهايي كه برايشان انجام مي دادم آنها را وابسته خودم کرده بودم.

واين ترددها به قدري ادامه يافته بود كه من در نبود مقتول به خانه وي رفته و همسر و فرزندانش را با خود براي تفريح بيرون مي بردم و حتي براي همسر مقتول تلفن همراهي خريداري کردم تا بتواند با من در مواقع ضروري ارتباط بر قرار كند.

پس ازچند ماه تصميم گرفتم موضوع علاقه ام را پدرش بگويم كه وي پس از شنيدن حرفهايم با طرح بهانه اختلاف سني با اين ازدواج مخالفت کرد.

من با شنيدن اين موضوع مدتي به آنجا نرفتم و چون فكر و خيال دخترك مرا آزار مي داد و نمي توانستم او را از ذهن خود دوركنم دوباره به خانه آنها رفتم و اين دفعه زماني كه پدر خانواده سركار بود بيشتر آنجا بودم .

ديگرحضور من در منزل آنها عادي شده بود ومن كه روزها را در كنار تنها دلخوشي زندگي ام به سر مي بردم احساس رضايت مي كردم و خوش بين بودم كه شايد نظر پدرش عوض شود، تا اينكه متوجه شدم پدرش قول ازدواج فرشته زندگي ام را به فرد ديگري داده و در حال فراهم نمودن مقدمات نامزدي مي باشد.

با شنيدن اين حرفها و پا فشاري مقتول بر اين ازدواج خواب از چشمهايم رفته بود ؛ چندين مرتبه با پدرش صحبت کردم او هم بر سرحرف خود باقي بود.

هر روز نقشه اي براي وي طراحي مي کشيدم تا درآخرين انديشه خود پيشنهاد همكاري در فروش مقداري اشياء عتيقه را به او دادم و گفتم در صورتيكه بتواني آنها را به قيمت بالايي بفروشي سود كلاني بدست مي آوري و مي تواني زندگي بسيار مرفه اي را براي خود بسازي.

مقتول غافل از اينکه چه نقشه شومي در انتظارش مي باشد ضمن ديدن مقداري كتب قديمي كه ازمنزل افرادي كه در منزلشان بزرگ شده بودم برداشته بودم با من همراه شد.

در روز حادثه به او گفتم دراين ساعت خريدار مي آيد و تو بيا تا با هم برويم و به كسي نگو كجا مي روي، او را ازنزديكي محل سكونتش بدون اينكه كسي بفهمد سواركردم و به محل بردم درآنجا از اوخواستم داخل حوضچه آب بشيند تا كسي ما را نبيند.

بعد خودم را به بهانه اي از او جدا کردم و با چوب چندين ضربه از پشت سر به او زدم، لحظه‌اي به خود آمدم كه متوجه شدم چه جنايت هولناكي را انجام داده‌ام همه جا پر شده بود از خون مقتول...

حالا كه به خود آمده ام مي بينم علاوه بر اينكه به فرشته نجات خود دست نيافته‌ام همچون كوه يخي در برابر مشكلات خود ذوب شده‌ام وتنها دلخوشي‌ام را از دست داده و منتظر چوبه دار مي باشم.

پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد – اجتماعي
به قلم سرهنگ كارآگاه "محمد رضا حناساب"
متصدي تنظيم: استواريكم محمد حسين كريمي
 




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.