شناسه : 12972166
بر اساس داستان واقعي/

خنده شيطانی


سر قرار که رسيدم سرم را پايين انداختم و با عصبانيت گفتم: مگه قول نداده بودي ديگر مزاحم من نشوي، زود باش عکس هايم را بده و دنبال زندگي خودت برو!

به گزارش یزد آوا، سر قرار که رسيدم سرم را پايين انداختم و با عصبانيت گفتم: مگه قول نداده بودي ديگر مزاحم من نشوي، زود باش عکس هايم را بده و دنبال زندگي خودت برو!
او با نگاهي تنفرآميز سيلي محکمي به صورتم زد و گفت: بنشين توي ماشين، با تو کار دارم و مي خواهم براي آخرين بار چند کلمه با هم حرف بزنيم!

«كيارش» در حالي که چاقويي به دست داشت با توسل به زور و تهديد مرا سوار خودرو کرد و سپس درهاي ماشين را به وسيله قفل مرکزي بست.

کيارش با سرعت خيلي زياد به سمت جاده "ده بالا" به راه افتاد و من که خيلي ترسيده بودم با گريه و التماس گفتم: ديوانه شده اي، کجا داري مي روي؟ خواهش مي کنم مرا پياده کن!

در اين لحظه " كيارش "با خنده اي شيطاني گفت: هنوز با تو کار دارم و بايد تاوان بي وفايي هايت را بدهي.

من که تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام چند بار تلاش کردم در خودرو را باز کنم اما فايده اي نداشت تا اين که چشمم به خودرو گشتي پليس افتاد و با حرکت دست و اشاره از ماموران کمک خواستم و به اين ترتيب نجات يافتم.

زن جوان در کلانتري گفت:آشنايي من و"كيارش" به 2 سال قبل و زمان مجردي ام بر مي گردد، ما در يک فضاي سبز با هم آشنا شديم و قول و قرار ازدواج گذاشته بوديم اما او نه تنها حاضر نشد به خواستگاري ام بيايد بلکه فقط درصدد سوءاستفاده بود و مي خواست مرا رو سياه کند.

در آن شرايط موضوع را با مادرم مطرح کردم و او پس از تماس تلفني که با "كيارش" داشت گفت: دخترم بهتر است هر چه سريع تر به اين رابطه پايان بدهي.

من با مشورت مادرم از "كيارش" خواستم همه چيز را فراموش کند و او نيز با غروري که داشت خيلي راحت گفت: «خيالي نيست ، برو خوش باش».

حدود يک ماه از اين ماجرا گذشت و پسر خاله ام به خواستگاري ام آمد و ما با هم نامزد شديم اما "كيارش" در دوران عقد هم چند بار مزاحمم شد و هر وقت با شوهرم بيرون مي رفتيم تا کمي قدم بزنيم او ما را تعقيب مي کرد و مدام مي ترسيدم مبادا چيزي بگويد.

"كيارش" شرايط مرا درک نمي کرد و هنوز اصرار داشت به خواسته هاي شيطاني اش تن بدهم. اعصابم بهم ريخته بود و دوباره از مادرم مشورت خواستم که او نيز از شوهرم خواست هر چه سريع تر جشن عروسي را برپا کند.

من در حالي پا به خانه شوهر گذاشتم که اين پسر مزاحم، هم چنان با تماس هاي تلفني وقت و بي وقت مزاحمم مي شد و بالاخره ديروز به تلفنش جواب دادم و پرسيدم: تا چه زماني مي خواهي به اين کارهاي احمقانه ادامه بدهي؟

او گفت: قصد دارم ازدواج کنم و دوست ندارم عکس هاي تو دست من بماند، فردا ساعت 4 بعدازظهر به همان فضاي سبزي که اولين بار همديگر را ديديم بيا تا براي هميشه خداحافظي کنيم و عکس هايت را هم بگير و برو، به اميد اين که مشکل را حل کنم به سر قرار رفتم که به اين بلا گرفتار شدم.

من در پايان به تمام دختران جوان توصيه مي کنم در مورد عاقبت کارهايي که انجام مي دهند خوب فکر کنند تا مبادا از کرده خود پشيمان شوند.

پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد - اجتماعي




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.